آلوارو وارگاس یوسا
ماشین کشتار: چه گوارا، از کمونیست دو آتشه تا مارک کاپیتالیستی
♦ آلوارو وارگاس یوسا | سه شنبه, ۳م مرداد, ۱۳۹۱منتشر شده در مجله نو ریپابلیک
ترجمه سیاوش صفوی
چه گوارا، مردی که بیوقفه (یا شاید ناکافی؟) برای نابودی کاپیتالیسم تلاش میکرد، اکنون تبدیل به یکی از مارکهای بسیار پرفروش کاپیتالیستی شده است. شمایل او زینت بخش لیوان، پلیور، فندک، جا کلیدی، کیف پول، کلاه لبه دار، سر بند، تاپ دخترانه، کیف دستی، شلوار لی، چای گیاهی، و البته تی شرتها است. تمام این محصولات حامل عکس معروف آلبرت کوردا از چه گوارای خوش تیپ در دوران اولیه انقلاب با کلاه گرد معروفش هستند. عکسی که بیش از سی و هشت سال پس از مرگ او تبدیل به آرم شیک پوشی انقلابی (یا کاپیتالیستی) شده است. حتی شان اوهاگان در نشریه آبزرور از یک پودر رختشویی با شعار “چه سفیدتر می شوید” خبر داده است.
محصولات چه توسط کمپانیهای بزرگ و کوچکی مانند کارخانه لباس برلینگتون که در آگهی بازرگانی خود جوانی را با شلوار گشاد و تی-شرت چه گوارا به تصویر میکشد به بازار عرضه میشوند؛ یا توسط بوتیک فلامینگو در یونیون سیتیِ ایالت نیوجرسی، که صاحبش در پاسخ به خشم کوباییهای تبعیدی این پاسخ دندان شکن را داد که: “من هر چه را مردم بخرند میفروشم.” انقلابیون نیز به این سیل بازاریابی پیوستهاند-از فروشگاه اینترنتی چه، که “پاسخگوی تمام نیازهای انقلابی شما است”، تا نویسنده ایتالیایی جیانی مینا که حق ساخت فیلمی برمبنای دفتر خاطرات نوجوانی چه شامل سفرهای ۱۹۵۲ او در آمریکای جنوبی را به رابرت ردفورد فروخت و در قبالش اجازه حضور در مراحل ساخت فیلم “خاطرات موتور سیکلت” را پیدا کرد و توانست فیلمی مستند برای خود تهیه کند. البته آلبرتو گرانادو را نیز نباید از قلم انداخت؛ کسی که در طول آن سفرهای دوران جوانی چه را همراهی میکرد و اکنون به مستند سازان مشاوره میدهد. به گفته نشریه ال پائیس او اکنون در مادرید هنگام صرف غذاهای سنتی اسپانیا شکایت میکند که به دلیل تحریمهای آمریکا بر کوبا، او نمیتواند بسیاری از حق امتیازات خود را دریافت کند. اگر بخواهیم طنز ماجرا را اندکی بیشتر دنبال کنیم، میبینیم که خانه زادگاه چه گوارا در روزاریو آرژانتین، که یک بنای زیبا از معماری اوایل قرن بیستم در تقاطع خیابانهای اورکویزا و آنتره ریوز است، تا همین اواخر در اختیار شرکت بیمه خصوصی ماکزیما قرار داشت، شرکتی که محصول خصوصیسازی بیمه اجتماعی آرژانتین در دهه ۱۹۹۰ بود.
دگردیسی چه گوارا به یک مارک کاپیتالیستی امر تازهای نیست، اما به تازگی روح دوباره ای در این مارک دمیده شده است که قابل توجه است؛ چون این تجدید قوا سالها پس از شکست سیاسی و ایدئولوژیک تمام آنچه چه گوارا نمادشان بود اتفاق افتاده است. این ثروت بادآورده تا حد زیادی مدیون فیلم خاطرات موتور سیکلت به تهیهکنندگی رابرت ردفورد و کارگردانی والتر سالس است. (این فیلم تنها یکی از سه فیلم بزرگ ساخته شده یا در حال ساخت دو سال اخیر درباره چه گوارا است؛ دو فیلم دیگر توسط جاش اوانز و استیون سودربرگ کارگردانی شدهاند.) فیلم پر از مناظر زیبا و بکری است که مشخصا از آلودگی کاپیتالیسم در امان ماندهاند، و در آن چه جوان که سفری برای خودیابی را آغاز کرده است به تصویر کشیده میشود. وجدان اجتماعی نونهال او با استثمارهای اقتصادی و اجتماعی روبرو میشود که این امر در نهایت زمینه ساز موج جدیدی از خودشناسی در مردی که سارتر او را کامل ترین انسان عصر ما نامید میشود.
اگر بخواهیم دقیقتر صحبت کنیم، این روند کنونی احیای چه از سال ۱۹۹۷ در سی امین سالگرد مرگ او شروع شد، هنگامی که پنج بیوگرافی با هم روی قفسه کتاب فروشیها رفتند؛ بطور خارق العادهای همزمان یک ژنرال بازنشسته بولیوی از محل دقیق بقایای او که در نزدیکی یکی از باندهای فرودگاه واله گرانده بولیوی بود پرده برداشت. در نتیجه این امر، سالگرد چه بر تصویرِ معروفی که فردی آلبرتا از جسد او گرفته بود متمرکز شد؛ تصویری رمانتیک که یادآور نمای عیسی در نقاشی آندره مانتینا بود.
سمت راست: تصویر جسد چه گوارا، عکاس: فردی آلبرتا
سمت چپ: تصویر جسد عیسی مسیح، نقاش: آندره مانتینا
این که پیروان فرقهها از داستان واقعی زندگی قهرمان خود بی خبر باشند امری عادی است. (بسیاری از راستافارینها اگر واقعا هایله سیلاسی را میشناختند از او رویگردان میشدند.) پس عجیب نیست که میبینیم پیروان معاصر چه گوارا- همان طرفداران پسا کمونیست جدیدش- نیز با چنگ زدن به اسطوره خود را فریب میدهند. البته جوانان آرژانتینی از این قاعده مستثنی هستند. آنها برای افراد فوق الذکر عبارتی منظوم به زبان اسپانیولی ساختهاند که میگوید: “من یک تی-شرت [با عکس] چه دارم ولی نمیدانم چرا!”
حال بیایید برخی از کسانی که به تازگی تصویر چه گوارا را بعنوان نماد عدالت و طغیان علیه سوء استفاده از قدرت بکار برده اند را در نظر بگیریم. در لبنان، در تظاهراتی بر ضد سوریه که کنار مزار رفیق حریری نخست وزیر سابق سوریه انجام شد، تظاهرات کنندگان تصاویر چه را حمل میکردند. تیری هانری، فوتبالیست فرانسوی که برای آرسنال انگلستان بازی میکند، در یکی از مراسمی که توسط فیفا برگزار شده بود تی-شرت قرمز و سیاهی با تصویر چه پوشیده بود. در نیویورک تایمز، مانولا دارگیس به تازگی در نقد و بررسی کتاب سرزمین مردگان اثر جورج آ رومرو مینویسد: “مبهوت کننده ترین موضوع، تبدیل زامبی[i] سیاه به رهبری درست کردار و انقلابی است. ظاهرا چه واقعا هنوز زنده است”. مارادونا از قهرمانان فوتبال در دیدار با هوگو چاوز در ونزوئلا با افتخار خالکوبی چه گوارا بر روی بازوی راستش را نشان میدهد. در استاوروپل جنوب روسیه، تظاهرات کنندگان علیه پرداخت نقدی تامین اجتماعی، میدان مرکزی شهر را با پرچم های چه اشغال کردند. در سانفرانسیسکو، کتابفروشی سیتی لایتس که خاستگاه تاریخی ادبیات هیپی است، بخشی مخصوص به ادبیات آمریکای لاتین دارد که بیش از نیمی از قفسههای آن به کتابهای مربوط به چه اختصاص دارد. خوزه لوئیز مونتویا، یک افسر پلیس مکزیکی که با مواد مخدر مبارزه میکند، همیشه سربندی با تصویر چه میبندد چون با آن احساس قدرت بیشتری میکند. در اردوگاه پناهندگان دهیشه در کرانه غربی رود اردن، پوسترهای چه زینت بخش دیواری است که به انتفاضه ادای احترام میکند. یک مجله در سیدنی که یک شنبهها منتشر میشود و به زندگی اجتماعی اختصاص دارد، از چه گوارا، ریچارد برانسون و آلوار آلتو بعنوان سه مهمان رویایی که دوست دارد بر سر یک میز باشند یاد میکند. لونگ کووک هانگ شورشی که به عضویت در شورای قانون گذاری هونگ کونگ انتخاب شده است مخالفت خود با پکن را از طریق پوشیدن تی-شرتی با عکس چه نشان میدهد. در برزیل، فرِی بِتو، مشاور رئیس جمهور لولا داسیلوا و مسوول پروژه مهم “نابودی گرسنگی” معتقد است “ما باید کمتر به تروتسکی و بسیار بیشتر به چه گوارا توجه میکردیم.” و معروف تر از همه، در مراسم اسکار پارسال، کارلو سانتانا و آنتونیو باندراس موزیک متن فیلم خاطرات موتورسیکلت را با هم اجرا کردند که سانتانا با تی-شرت چه گوارا و یک صلیب(!) بر گردن در مراسم حاضر شده بود. نمادهای فرقه جدید چه-دوستان همه جا وجود دارند، بار دیگر شاهد آن هستیم که اسطوره کسانی را تحت تأثیر قرار داده که اهدافشان دقیقا بر خلاف ماهیت چه گوارا است.
هیچ کس عاری از خصایل نیک نیست. در مورد چه گوارا، این خصوصیات میتوانند به ما در اندازه گیری فاصله میان واقعیت و اسطوره کمک کنند. او انسان صادقی بود (حداقل تا حدی). این بدان معناست که او از بی رحمیهای خود مدارک نوشتاری بر جای میگذاشت که این شامل بسیاری از کارهای زشت او نیز (البته نه زشت ترین ها) میشود. شجاعت او –آنچه کاسترو بدین گونه تعریف میکند: “راه او، در هر لحظه ی سخت و خطرناک، انتخاب سخت ترین و خطرناک ترین راه بود”- بدین معنا بود که زنده نماند تا مسوولیت کامل جهنمی که در کوبا برجای گذاشت را برعهده بگیرد. اسطورهها درباره یک دوره تاریخی میتوانند به اندازه واقعیت آن دوره حرف برای گفتن داشته باشند. و اینگونه است که به لطف اعترافات خود چه درباره افکار و اعمالش، و به لطف مرگ زود هنگامش، ما میتوانیم بفهمیم که بسیاری از هم عصران ما دقیقا چقدر درباره بسیاری از این وقایع فریب خورده اند.
“نفرت بعنوان عنصر مبارزه؛ نفرت بی تساهل نسبت به دشمن، میتواند انسان را فراتر از محدودیتهای انسانی سوق دهد، و اینگونه او را به یک ماشین کشتار موثر، خشن، گروهی و خونسرد تبدیل میکند.”
گوارا ممکن است که به مرگ خود مشتاق بوده باشد، اما یقینا به مرگ دیگران بسیار مشتاق تر بوده است. او در آوریل ۱۹۶۷، درحالی که از روی تجربه صحبت میکرد، عقاید قاتلانهاش درباره عدالت را در “پیغام به (نشریه) ترایکانتیننتال” جمع بندی میکند: “نفرت بعنوان عنصر مبارزه؛ نفرت بی تساهل نسبت به دشمن، میتواند انسان را فراتر از محدودیتهای انسانی سوق دهد، و اینگونه او را به یک ماشین کشتار موثر، خشن، گروهی و خونسرد تبدیل میکند.” نوشتههای متقدم او نیز انباشته از این خشونت ایدئولوژیک و گفتاری است. گرچه دوست دختر سابق او چیچینا فریرا شک دارد که نسخه اصلی خاطرات سفرهای با موتورسیکلت چه، حاوی این جمله باشد: “بینی من با لذت بوی تند باروت و خون دشمن را حس میکند و ملتهب میشود،” با این حال گوارا در همان دوران نوجوانی این فریاد را بر سر گرانادو کشیده بود که: “انقلاب بدون شلیک گلوله؟ تو دیوانه ای!” گاه به نظر میرسید که این جوان عجیب مرگ را نه تراژدی قربانیان انقلاب، که منظرهای بی اهمیت میبیند. او در نامه ای به مادرش در سال ۱۹۵۴ از گواتمالا که به تازگی شاهد سقوط دولت انقلابی جاکوبو آربنزو بود مینویسد: “خیلی خوش گذشت، بمبها، سخنرانیها و اتفاقات دیگری که مرا از این یکنواختی زندگیام بیرون آورد.”
گوارا در دوران مبارزات مسلحانه علیه باتیستا و پس از پیروزی و ورود با افتخار به هاوانا، صدها نفر از دشمنان قطعی، افراد مشکوک به دشمنی، و کسانی که بطور اتفاقی در زمان و مکان اشتباهی قرار داشتند را یا شخصا و یا تحت نظارت در دادگاههای جمعی به قتل میرساند.
دیدگاه گوارا هنگامی که با کاسترو سوار بر کشتی گانما از مکزیک عازم کوبا بود را در این جمله در نامه او به همسرش که در ۲۸ ژانویه ۱۹۵۷، کمی پس از پیاده شدن از کشتی نوشته است میتوان به خوبی دریافت: “اینجا، در جنگل های کوبا، زنده و تشنه به خون هستم.” همسرش این نامه را در کتاب خود، ارنستو: خاطرات چه گوارا در سیرا ماسترا منتشر کرده است. این ذهنیت او، با اعتقادش به اینکه دلیل سقوط دولت آربنز در گواتمالا، عدم اعدام مخالفان احتمالی اش بوده است تقویت میشد. او در نامه قدیمی تری به یکی از دوست دخترهای سابقش، تیتا اینفانته، این موضوع را متذکر شده بود: “اگر اعدامهایی صورت میگرفت، دولت میتوانست توانایی پاسخ به حملات را پیدا کند.” پس برای ما نباید عجیب باشد که گوارا در دوران مبارزات مسلحانه علیه باتیستا و پس از پیروزی و ورود با افتخار به هاوانا، صدها نفر از دشمنان قطعی، افراد مشکوک به دشمنی، و کسانی که بطور اتفاقی در زمان و مکان اشتباهی قرار داشتند را یا شخصا و یا تحت نظارت در دادگاههای جمعی به قتل میرساند.
بر طبق دفتر خاطراتش در سیرا ماسترا، گوارا در ژانویه ۱۹۵۷ شخصا یوتیمو گوئرا را به قتل میرساند، چون ظن خبرچینی او میرفته است: “مشکل را با یک هفت تیر کالیبر ۳۲ حل کردم. یک گلوله در سمت راست مغزش… حال وسائلش متعلق به من است.” بعد آریستیدو که یک دهاتی است را به قتل میرساند، چون ابراز تمایل کرده بود که هنگام ترک روستا توسط شورشیان، آنها را ترک کند. او البته ابراز شک میکند که آیا این قربانی “واقعا آن قدر گناهکار بود که سزاوار مرگ باشد،” اما هنگامی که فرمان قتل اچه وریا، برادر یکی ازهمراهانش را به جرمی نامعلوم صادر میکند این تردید را در او نمیبینیم: “او باید هزینهاش را پرداخت میکرد.” در مواردی دیگر او تنها به اعدام نمایشی بدون اجرای واقعی حکم به عنوان یک روش شکنجه روحی اکتفا میکرد.
لوئیز گاردیا و پدرو کورزو، دو محقق در فلوریدا که مشغول ساخت مستندی درباره چه گوارا هستند، به اعترافات جایمه کوستا وازکز، یکی از فرماندهان سابق ارتش انقلابی که به “ال کاتالان” معروف بود دست پیدا کردهاند که از این موضوع پرده بر میدارد که بسیاری از اعدامهای دوران مبارزه که به رامیرو والدز، وزیر کشور (پس از پیروزی) کوبا نسبت داده شده اند در حقیقت با مسوولیت مستقیم گوارا انجام شده بودند، چون والدز در دوران مبارزه در کوهستان تحت فرمان گوارا بود. دستور کار معروف چه به والدز این بود: “اگر شک داشتی، بکش.” طبق گفته کوستا، در شب پیروزی، چه فرمان اعدام چند ده نفر را در سانتا کلارا واقع در مرکز کوبا صادر میکند. به نوشته مارچلو فرناندز زایاس، یکی دیگر از انقلابیون سابق که بعدها روزنامه نگار شد، برخی از این افراد در هتل کشته شده بودند و در میان کشته شدگان، کشاورزانی بودند که به دلیل فرار از بیکاری و فقر به انقلابیون پیوسته بودند.
اما این “ماشین خونسرد کشتار” تا هنگام سقوط دولت باتیستا هنوز تمام ظرفیت بی رحمی خود را بروز نداده بود؛ تا اینکه بلافاصله پس از سقوط دولت، کاسترو او را به ریاست زندان لا کابانا گماشت. (کاسترو در زمینه انتخاب نگهبانان انقلاب از گزند عفونتها بسیار هوشمند بود.) لا کابانا قلعهای بود که در قرن هجدهم برای دفاع از هاوانا در برابر دزدان دریایی انگلیسی ساخته شده بود و بعدها بصورت سربازخانه درآمد. گوارا را در نیمه اول ۱۹۵۹، در تاریک ترین دوران انقلاب ریاست این زندان را بر عهده گرفت. روش او به طرز ترسناکی یاد آور لاورنتی بریا (رئیس پلیس مخفی و امنیت شوروی استالین) بود. اخیرا با خوزه ویلاسوسا، وکیل دادگستری و استاد دانشگاه یونیورسیداد اینترامریکانو دو بایمون در پورتوریکو که یکی از مسوولین روند قضایی در لا کابانا بود مصاحبهای داشتم. او در این مصاحبه از آن دوران با من سخن گفت:
چه مسوول کمیسیون دپورادرو بود. فرآیندی قضایی که از قانون سیرا تبعیت میکرد: دادگاهها بصورت نظامی برگزار میشد دستورالعمل ابلاغ شده توسط چه این بود که از روی اعتقاد عمل کنیم، به این معنی که همه آنها (زندانیان) قاتل هستند و روش انقلابی برخورد با آنها باید بیرحمانه باشد. مسوول مستقیمی که مافوق من محسوب میشد میگل دوکو استرادا بود. وظیفه من این بود که به پروندهها پیش از فرستاده شدن به وزارت خانه وجاهت قانونی بدهم. اعدامها از دوشنبه تا جمعه و تا نیمه های شب برقرار بود. حکم دادگاه به محض صدور، به صورت خودکار توسط دادگاه تجدید نظر تایید میشد و به اجرا میرسید. به یاد دارم که در یکی از آن نیمه شبها هفت نفر اعدام شدند.
با خاویر آرزواگا، کشیش باسک که به محکومین اعدام آرامش میداد و خود در آن دوران شاهد دهها اعدام بوده است نیز به تازگی در خانه اش در پورتوریکو صحبت کردم. خاویر ۷۵ سال دارد و دیگر جامه کشیش کاتولیک را به کناری نهاده است. او “خود را به لئوناردو بوف و مذهب آزاداندیشی نزدیک تر میداند تا کاردینال راتزینگر سابق (پاپ کنونی).” او به خاطر میآورد که:
در محیطی که برای کمتر از سیصد نفر ساخته شده بود بیش از هشتصد نفر جا داده شده بودند: نظامیان و پلیس سابق باتیستا، تعدادی روزنامه نگار و چند تاجر و فروشنده. دادگاه انقلاب از شبه نظامیان تشکیل شده بود. چه گوارا خود بر ریاست دادگاه تجدید نظر نشسته بود، اما هیچگاه حکمی را رد یا متوقف نکرد. من به ملاقات محکومان به اعدام در گالرا دلا مورتا میرفتم. از آنجا که زندانیان مذهبی با ملاقات من آرامش میگرفتند، شایعهای پخش شده بود که من زندانیان را هیپنوتیسم میکنم. به همین دلیل چه دستور داد که من هنگام اعدامها حضور داشته باشم. من خود شاهد ۵۵ اعدام بودم و در ماه مه آنجا را ترک کردم که کماکان اعدامها شدت بیشتری گرفته بود. یک آمریکایی به نام هرمن مارکس که ظاهرا یک زندانی سابقه دار بود مسوول اعدامها بود. ما او را “قصاب” صدا میکردیم چون از دادن فرمان آتش لذت میبرد. من بارها از طرف زندانیان برای درخواست رحم و دلسوزی پیش چه رفتم. خصوصا بخاطر پرونده آریل لیما تلاش زیادی کردم چون پسر بچه ای بیش نبود. اما چه کوتاه نیامد. حتی پیش فیدل نیز رفتم اما او هم توجهی نکرد. چنان دچار شوک روحی شده بودم که در اواخر ماه مه ۱۹۵۹ توسط کلیسا دستور ترک منطقه کاسا بلانکا که زندان لاکابانا در آن قرار داشت به من ابلاغ شد. برای درمان به مکزیک رفتم. روزی که لاکابانا را ترک میکردم چه به من گفت که من و او هر دو در این مدت سعی کرده بودیم دیگری را به سمت خود بکشیم ولی هیچکدام موفق نشده بودیم. آخرین کلمات او این بود: “وقتی نقابها فرو بیافتد، ما دشمن هم خواهیم بود.”
والیسوسا که در دادگاه نظامی زندان مشغول به کار بوده به من گفت که از ژانویه تا ژوئن ۱۹۵۹ (که چه گوارا مسوول زندان بود) چهارصد نفر اعدام شدند.
چند نفر در لاکابانا کشته شدند؟ پدرو کورزو و آرماندو لاگو حدس میزنند که حدود دویست نفر اعدام شده اند. والیسوسا که در دادگاه نظامی زندان مشغول به کار بوده به من گفت که از ژانویه تا ژوئن ۱۹۵۹ (که چه گوارا مسوول زندان بود) چهارصد نفر اعدام شدند. گزارشهای سری فرستاده شده توسط سفارت آمریکا در هاوانا به وزارت امور خارجه از بیش از پانصد اعدامی خبر میدهد. بر اساس نوشته خورخه کاستاندا یکی از نویسندگان زندگینامه گوارا، کشیش ایناکی دو آسپیازوی فقید که یک کاتولیک باسکی و طرفدار انقلاب بود از هفتصد کشته حرف میزند. فلیکس رودریگز، مامور سازمان سیا که عضو گروه دستگیر کننده گوارا در بولیوی بود به من گفت که پس از دستگیری چه از او درباره بیش از دو هزار نفری که در طول زندگی اش مسوولیت اعدامشان را برگردن داشت پرسیدم: “او گفت همه آنها مزدوران سازمان سیا بودهاند ولی رقم را زیر سوال نبرد.” ارقام بالاتر از این احتمالا مربوط به دوران پس از خاتمه ریاست چه بر زندان هستند.
فلیکس رودریگز، مامور سازمان سیا که عضو گروه دستگیر کننده گوارا در بولیوی بود به من گفت که پس از دستگیری چه از او درباره بیش از دو هزار نفری که در طول زندگی اش مسوولیت اعدامشان را برگردن داشت پرسیدم: “او گفت همه آنها مزدوران سازمان سیا بودهاند ولی رقم را زیر سوال نبرد.” ارقام بالاتر از این احتمالا مربوط به دوران پس از خاتمه ریاست چه بر زندان هستند.
این ما را دوباره به ماجرای کارلو سانتانا و لباس شیک مراسم اسکارش با عکس چه گوارا میرساند. موزیسین بزرگ جاز پاکیتو دریورا در نامه سرگشادهاش به کارلو سانتانا در نشریه ال نوو هرالد ۳۱ مارس ۲۰۰۵، او را مورد مواخذه قرار داد و نوشت: یکی از آن کوباییها (در لاکابانا) پسر عموی من، بیبو، بود که تنها به دلیل مسیحی بودن زندانی شده بود. او با رنج بسیار به خاطر میآورد که چطور صدای اعدامها را در ساعات اولیه صبح از سلول خود میشنید. صدای کسانی را که بدون محاکمه و قانون با فریاد “زنده باد عیسی مسیح” به خاک افتادند.
میل شدید چه به قدرت از طرق مختلفی غیر از قتل هم خود را بروز میداد. او علاقه شدیدی به کنترل جان و مال انسانها از خود بروز میداد. در ۱۹۵۸ پس از فتح شهر سانکتی اسپسریتوس، گوارا به طرز ناموفقی تلاش کرد تا به نوعی قانون شریعت را -از طریق قانون گذاری بر روابط زن و مرد، مصرف الکل و قمار غیررسمی- به اجرا بگذارد؛ گونهای از پاک دینی که خود از آن پیروی نمیکرد. او همچنین به مردان دستور داد که از بانکها سرقت کنند. او این تصمیمش را در نامهای در نوامبر همان سال به انریکو اولتاسکی، یکی از زیر دستانش چنین توجیه میکند: “تودههای سختی کشیده با سرقت از بانک موافقند چون هیچکدام پولی ندارند.” او انقلاب را بعنوان مجوز تغییر مالکیت به صلاحدید خود میدانست و پس از پیروزی انقلاب آقای مارکسیست پاک دین قصر یکی از مهاجران را با پیروی از همین ایده تصاحب کرد.
او انقلاب را بعنوان مجوز تغییر مالکیت به صلاحدید خود میدانست و پس از پیروزی انقلاب آقای مارکسیست پاک دین قصر یکی از مهاجران را با پیروی از همین ایده تصاحب کرد.
اصرار بر خلع مالکیت افراد و ادعای تملک بر مناطق دیگران در سیاستِ قدرت عریان گوارا امری بنیادین بود. جمال عبدالناصر در خاطراتش ثبت کرده است که گوارا از او پرسید چند نفر به خاطر سیاست اصلاحات ارضی مصر را ترک کردهاند؟ و هنگامی که ناصر پاسخ داد که کسی مصر را ترک نکرده است چه با عصبانیت گفت راه سنجشِ عمق تغییرات، تعداد افرادی هستند که “حس میکنند در جامعه جدید جایی ندارند.” این خصلت قدرت مدارانه در ۱۹۶۵ به اوج خود رسید، هنگامی که او شروع به سخن گفتن خداگونه از “انسان جدید”ی کرد که او و انقلابش خلق خواهند کرد.
وسواس چه برای کنترل جمعی او را به همکاری برای تشکیل دستگاه امنیتی کوبا سوق داد. دستگاهی که برای منکوب کردن شش و نیم میلیون کوبایی ساخته شده بود. در اوایل ۱۹۵۹، چندین ملاقات سرّی در تارارا در نزدیکی هاوانا انجام شد. این ملاقاتها در قصری انجام گرفت که چه بطور موقت برای درمان بیماری خود در آنجا سکنی گزیده بود. محلی که رهبران ارشد به همراه کاسترو، طرح دولت پلیسی کوبا را ریختند. رامیرو والدز، زیردست چه در جنگهای پارتیزانی به مسوولیت جی-۲، بدنهای که از روی چکا (اولین دستگاه امنیتی شوروی) قالب برداری شده بود، گماشته شد. آنجل سیوتاه، یک کهنه سرباز جنگهای داخلی اسپانیا که توسط شوروی فرستاده شده بود و دوست صمیمی رامون مرکادر قاتل تروتسکی بود و بعدها با چه نیز رابطه دوستانهای پیدا کرد، به همراه لوئیز آلبرتو لاواندیرا که در زندان لاکابانا به رئیس خدمت کرده بود در سازماندهی این دستگاه نقش کلیدی بازی کردند. گوارا خود مسوولیت جی-۶ را عهده دار شد که وظیفه تغییر ایدئولوژیک ارتش را برعهده داشت. حمله خلیج خوکها که توسط آمریکا پشتیبانی شده بود بهترین فرصت را برای تثبیت دولت پلیسی ایجاد کرد. دهها هزار نفر بازداشت شدند و دور جدیدی از اعدامها آغاز شد بصورتی که چه به سفیر شوروی سرگئی کودریاتسف اطمینان داد ضد انقلاب “دیگر هرگز سر بلند نخواهد کرد.”
وسواس چه برای کنترل جمعی او را به همکاری برای تشکیل دستگاه امنیتی کوبا سوق داد. دستگاهی که برای منکوب کردن شش و نیم میلیون کوبایی ساخته شده بود.
ضدانقلاب واژهای بود که به هرکس که از اصول و عقاید روی برمیگرداند اطلاق میشد که به نوعی معادل کمونیستی واژه “مرتد” بود. یکی از روشهایی که قدرت ایدئولوژیک برای سرکوب این افراد بکار میگرفت “اردوگاههای کار اجباری” بود. تاریخ، استفاده از این واژه را برای اولین بار به والریانو ویلر، ژنرال اسپانیایی و فرماندار نظامی کوبا در اواخر قرن نوزدهم نسبت میدهد که برای محصور کردن تودههای مخالفان (در زمان او طرفداران جنبش استقلال کوبا) توسط سیم خاردار و حصار از این واژه استفاده کرد. و چقدر به جا بود که انقلابیون کوبا بیش از نیم قرن بعد همین سنت شوم را بکار بردند. در آغاز انقلابیون داوطلبان را برای ساخت مدارس و کار در بنادر، کارخانجات و مزارع به خدمت گرفتند که موقعیتهای بسیاری خوبی برای عکسهای قهرمانانه چه به هیات کارگر بارانداز، کارگر چوب بر و کارگر کارخانه لباس دوزی بود. مدت زیادی طول نکشید که کارهای داوطلبانه از حالت داوطلبانه بودن خارج شدند: اولین اردوگاه کار اجباری به نام گوانا هاکابیبز در اواخر سال ۱۹۶۰ در غرب کوبا به راه افتاد. چه کاربرد این گونه اردوگاهها را چنین توضیح داد: ما تنها پروندههای مشکوکی را که مطمئن نیستیم سزاوار زندان هستند یا نه به گواناهاکابیبز میفرستیم…افرادی که در سطوح پایین تری علیه اخلاقیات انقلابی مرتکب جرم شدهاند…کار آنها سخت است، اما کشنده نیست، در حقیقت شرایطی که در آن کار میکنند از خود کار سخت تر است.”
این اردوگاه، طلایه دارِ روشی برای محصور ساختن مرتدها، همجنس گرایان، قربانیان ایدز، کاتولیکها، مبلغین مذهبی، کشیشهای آفریقایی-کوبایی، و امثال چنین عناصر نامطلوبی بود که در سال ۱۹۶۵ در استان کاماگوای تحت عنوان “کمک نیروهای نظامی به تولید” آغاز شد. “ناجورها” را به زورِ اسلحه و بصورت گروهی بار کامیونها و اتوبوسها میکردند و به اردوگاههایی که از روی گواناهاکابیبز الگوبرداری شده بودند میفرستادند. بسیاری از آنها هیچگاه باز نگشتند.؛ بسیاری مورد تجاوز قرار گرفتند، کتک خوردند یا نقص عضو شدند؛ و همانطور که فیلم “رفتار نامناسب”، مستندی دلخراش اثر نستور آلمندور نشان میدهد، اکثریت آنان تا پایان عمر از تعادل روانی برخوردار نبودند.
پس توصیفی که نشریه تایمز از تقسیم کار در انقلاب در آگوست ۱۹۶۰ ارائه داد و در آن چه گوارا بعنوان “مغز”، فیدل بعنوان “قلب” و رائول بعنوان “مشت” انقلاب معرفی شده بودند چندان هم دقیق نبوده است. اما این برداشت، نقش گوارا در تبدیل کوبا به قلعه ای توتالیتر را بخوبی نشان میدهد. گوارا بدلیل روحیات نامتعارفش چندان کاندیدای مناسبی برای خلوص ایدئولوژیک نبود، اما در طی دوران آموزش در مکزیک و بعدها در دوره مبارزه مسلحانه در کوبا، او تبدیل به نظریه پردازی مسحور شوروی شد که این امر چندان هم برای کاسترو و بقیه که در اصل اپورتونیست بودند و از هر وسیلهای برای رسیدن به قدرت استفاده میکردند خوشایند نبود. زمانی که انقلابیون آینده در سال ۱۹۵۶ در مکزیک بازداشت شدند، گوارا تنها کسی بود که به کمونیست بودن و یادگیری زبان روسی اعتراف کرد. (او بطور علنی از دوستی خود با نیکولای لئونوف در سفارت شوروی صحبت میکرد.) در دوره مبارزه مسلحانه در کوبا، او اتحاد محکمی با حزب سوسیالیست مردمی (حزب کمونیست کوبا) و کارلوس رافائل رودریگز برقرار کرد، کسی که در تبدیل رژیم کاسترو به رژیمی کمونیستی از بازیگران اصلی بود.
این دیدگاههای متعصبانه، چه را تبدیل به ستون “شوروی سازی” انقلاب کرد. انقلابی که همواره به استقلال خود میبالید. کمی پس از به قدرت رسیدن باربادوس، گوارا مسوولیت مذاکره با آناستاس میکویان، معاون نخست وزیر شوروی را برعهده گرفت. پس از آن در سفری به مسکو در سال ۱۹۶۰، به او ماموریت پیش برد مذاکرات شوروی-کوبا داده شد. (این سفر بخشی از مجموعهای از سفرهای او بود که در آنها کره شمالیِ کیم ایل سونگ “بیشتر از همه جا” او را تحت تاثیر قرار داد.) سفر دوم گوارا به شوروی در آگوست ۱۹۶۲ از اهمیت بیشتری برخوردار شد زیرا در آن معاهده تبدیل کوبا به ساحل کلاهکهای هستهای شوروی به امضا رسید. او در یالتا برای نهایی کردن جزئیات عملیات با نیکلای خروشچف دیدار کرد، عملیاتی که در همان زمان آغاز شده بود و عبارت بود از فرستادن چهل و دو هزار سرباز به همراه ۴۲ موشک شوروی که نیمی از آنها به کلاهک هستهای مجهز بودند. گوارا با فشار آوردن بر متحدان روسی خود و تاکید بر این موضوع که خبردار شدن ایالات متحده از این جریان خطرناک خواهد بود، توانست از شوروی تعهد بگیرد که در صورت بروز هر گونه مشکل، نیروی دریایی شوروی به کمک کوبا بیاید، به عبارت دیگر شوروی آماده بود تا وارد جنگ شود.
بر اساس زندگینامه چه گوارا اثر فیلیپ گاوی، انقلابی بزرگ رجز خوانی کرده بود که: “این کشور حاضر است برای دفاع از اصول همه چیز خود را در یک جنگ اتمی با ویرانی غیر قابل تصور به خطر بیاندازد.” پس از اینکه بحران موشکی کوبا با پشت پا زدن خروشچف به تمام تعهدات خود در یالتا و دور زدن کاسترو و امضای معاهده با آمریکا بر سر برداشتن موشکهای اتمی ایالات متحده از ترکیه به پایان رسید، گوارا در مصاحبه با یک نشریه کمونیست انگلیسی گفت: “اگر موشکها باقی میماند، در برابر تجاوزات آمریکا از تمام آنها استفاده میکردیم و همه را به قلب ایالات متحده و خصوصا نیویورک شلیک میکردیم.” و چند سال بعد در سازمان ملل متحد صادقانه اعلام کرد: “ما مارکسیستها به این نتیجه رسیدهایم که همزیستی مسالمت آمیز میان ملتها شامل استثمار کنندگان و استثمار شدگان نمیشود.”
گوارا در سالهای آخر زندگی خود از اتحاد جماهیر شوروی فاصله گرفت. اما دلایلی که برای این کار داشت درست نبودند. او مسکو را بخاطر نرمش دیپلماتیک و ایدئولوژیک و کوتاه آمدن در برابر غرب سرزنش میکرد. برخلاف چین مائوئیست که گوارا آن را مانند مأمن پاکدینان میدید. در اکتبر ۱۹۶۴، اولگ داروسنکوف، یکی از مقامات شوروی که به او نزدیک بود در یادداشتی به نقل از چه گوارا چنین مینویسد: “ما از چکسلواکی درخواست سلاح کردیم، آنها به ما جواب رد دادند. بعد از چین درخواست کردیم؛ آنها در عرض چند روز به ما پاسخ مثبت دادند و حتی پولی هم از ما نگرفتند و گفتند انسان به دوستانش سلاح را نمیفروشد.” در واقع، گوارا از این امر که مسکو در قبال کمکهای مادی و سیاسی فراوان خود، از اعضای بلوک کمونیستی و کوبا انتظاراتی هم داشت ناراضی بود. آخرین حمله او به مسکو در الجزایر و در یک کنفرانس بین المللی صورت گرفت که مسکو را متهم به اتخاذ “قانون ارزش” یا همان کاپیتالیسم کرد. جدایی او از مسکو اما تلاشی برای استقلال نبود. فریادی انور خوجه[ii] مانند برای جایگزینی خلوص کور ایدئولوژیک با واقعیت بود.
در دورهای که گوارا تقریبا اداره کل اقتصاد کوبا را برعهده داشت، تولید شکر تقریبا از هم پاشید، صنعتی سازی شکست خورد و جیره بندی آغاز گشت. تمام اینها در کشوری اتفاق افتاد که از دوران پیش از باتیستا تا آن زمان چهارمین کشور موفق اقتصادی در آمریکای لاتین بود.
انقلابیِ بزرگ این امکان را پیدا کرد تا با ریاست بر بانک مرکزی کوبا، ریاست بخش صنعت در سازمان اصلاحات ارضی از اواخر ۱۹۵۹، و در اوایل ۱۹۶۱ بعنوان وزیر صنعت، دیدگاه اقتصادی خود-برداشت او از عدالت اجتماعی- را به اجرا بگذارد. در دورهای که گوارا تقریبا اداره کل اقتصاد کوبا را برعهده داشت، تولید شکر تقریبا از هم پاشید، صنعتی سازی شکست خورد و جیره بندی آغاز گشت. تمام اینها در کشوری اتفاق افتاد که از دوران پیش از باتیستا تا آن زمان چهارمین کشور موفق اقتصادی در آمریکای لاتین بود.
خسّت او در دوران ریاستش بر بانک مرکزی، همان دورانی که او امضای “چه” را بر روی اسکناسها میانداخت، توسط معاونش ارنستو بتانکورت به روشنی جمع بندی شده است: “او از اکثر قواعد و اصول اولیه اقتصادی بی اطلاع بود.” قدرت درک گوارا از اقتصاد جهانی به خوبی در سال ۱۹۶۱ در کنفرانس نیم کره در اروگوئه نمایش داده میشود، هنگامی که او “بدون کوچکترین ترسی” رشد اقتصادی ۱۰ درصدی کوبا را پیش بینی کرد و تا سال ۱۹۸۰، از درآمد سرانهای بالاتر از “ایالات متحده امروز” خبر داد. اما در حقیقت، در سال ۱۹۹۷ و سی سال پس از مرگ او، کوباییها رژیمی غذایی متشکل از پنج پوند (هر پوند ۴۵۰ گرم.م) برنج و یک پوند لوبیا در ماه، چهار اونس (هر اونس ۳۱ گرم) گوشت دوبار در سال، و چهار اونس خمیر سویا در هفته و چهار تخم مرغ در ماه داشتند.
اصلاحات ارضی زمینها را از ثروتمندان گرفت، اما آنها را در اختیار دیوان سالاران قرار داد و زارعین. (حکم آن در منزل گوارا نوشته شد). به نام تنوع گرایی، اراضی کشاورزی کاهش یافت و نیروی کار در سایر فعالیتها گسترده شد. نتیجه این که بین سالهای ۱۹۶۱ تا ۱۹۶۳، برداشت محصول نصف شد و به تقریبا ۳٫۸ میلیون تُن رسید. آیا صنعتی سازی کوبا این هزینه را توجیه میکرد؟ متاسفانه، کوبا مواد خام صنایع سنگین را در اختیار نداشت و در نتیجهی توزیع انقلابی، منابع مالی خرید آنها -و حتی کالاهای اساسی- را نیز از دست داده بود. در ۱۹۶۱ کار به جایی رسید که گوارا مجبور به ارائه توضیحاتی خجالت آور به کارمندان دفتر شده بود: “رفقای فنی ما در کارخانهها موفق به ساختن خمیردندان شدهاند،… که به خوبی خمیردندان سابق است؛ به همان خوبی تمیز میکند، اما بعد از مدتی تبدیل به سنگ میشود.” تا سال ۱۹۶۳، تمام امیدها به صنعتی شدن کوبا فراموش شده بود و انقلاب به نقش مستعمراتی خود بعنوان تهیه کننده شکر برای بلوک شوروی در برابر نفت برای رفع نیازهایش و فروش دوباره به سایر کشورها را پذیرفته بود. برای سه دهه بعدی، کوبا با گرفتن یارانهای بین ۶۵ میلیارد تا ۱۰۰ میلیارد دلار از شوروی زنده ماند.
از شکست گوارا بعنوان قهرمان عدالت اجتماعی که بگذریم، حال باید دید آیا او شایسته جایگاهی در تاریخ بعنوان نابغه جنگ پارتیزانی هست؟ بزرگترین موفقیت نظامی او در جنگ علیه باتیستا-گرفتن شهر سانتا کلارا پس از حمله به یک قطار پر از نیروهای ذخیره ارتش- بطور جدی مورد بحث قرار دارد. شهادتهای بسیاری دال بر این وجود دارد که فرمانده قطار از قبل تسلیم شده بود، شاید با گرفتن رشوه. (گوتیِرِز منویو که فرمانده گروه دگری از پارتیزانها در آن منطقه بود از جمله کسانی است که روایت رسمی کوبا از پیروزی گوارا را رد کرده است.) بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، گوارا ارتشهایی پارتیزانی در نیکاراگوآ، جمهوری دومینیکن، پاناما، و هائیتی سازماندهی کرد که همه آنها به شدت شکست خوردند. در سال ۱۹۶۴، او خوگه ریکاردو انقلابی آرژانتینی را به کام مرگ فرستاد. بدین ترتیب که او را قانع کرد که درست در زمانی که دموکراسی در آرژانتین برقرار شده بود از بولیوی به کشورش حمله کند.
بزرگترین این افتضاحات در کنگو به سال ۱۹۶۵ اتفاق افتاد. گوارا با دو شورشی علیه دولت وحشتناک کنگو همراه شد، پیر مولل در غرب و لوران کابیلا در شرق. مولل برای مدتی استانلی ویل را در اختیار گرفت ولی به عقب رانده شد. در دوران کوتاه حکومت وحشت او، طبق نوشته وی. اس. نیپال، او تمام کسانی که سواد خواندن داشتند و تمام کسانی که کراوات میزدند را به قتل رساند. متحد دیگر گوارا، لوران کابیلا در آن دوران فقط تنبل و فاسد بود، اما در دهه ۱۹۹۰ به دنیا نشان داد که او نیز یک ماشین کشتار است. در هر صورت، گوارا ۱۹۶۵ را با کمک به شورشیان شرق کنگو گذراند و سپس به طرز مفتضحانهای از کشور گریخت. کمی پس از آن مُبوتو به قدرت رسید و برای چند دهه با استبداد حکومت کرد. (در آمریکای لاتین نیز از آرژانتین تا پرو، تاثیر عملی تمام انقلابهایی که چه الهام بخش آنها بود تقویت حکومت نظامی مرگبار را برای سالیان دراز بود.
در بولیوی، چه دوباره و برای آخرین بار شکست خورد. او شرایط محلی را اشتباه برداشت کرد. در آنجا سالها پیش اصلاحات ارضی انجام شده بود و دولت رابطه محترمانهای با موسسات دهقانی داشت؛ ارتش نیز با وجود ناسیونالیسم به ایالات متحده نزدیک بود. چه در دفتر خاطرات بولیوی خود با لحنی سودا زده مینویسد: “تودههای دهقانان اصلا به ما کمک نمیکنند.” بدتر از آن، ماریو مونجه، رهبر کمونیستهای محلی که در انتخابات شکست سختی خورده بود و اصلا تحمل پارتیزانها را نداشت گوارا را به منطقهای آسیب پذیر در جنوب شرقی کشور فرستاد. او کمی پس از ملاقات با رجیس دبری روشنفکر فرانسوی و سیرو بوستوس نقاش آرژانتینی دستگیر شد که هر دو آنها نیز پس از خروج از کمپ بازداشت شدند. وضعیتی که گوارا در یورا راوین هنگام دستگیری داشت، مانند بیشتر دوران سپری شده او در بولیوی، کاملا آماتوری بود.
گوارا مطمئنا شجاع و بیباک بود و در برنامه ریزی زندگی بصورت نظامی در مناطق تحت کنترلش بسیار سریع عمل میکرد، اما مطمئنا در اندازههای ژنرال جیاپ[iii] نبود. کتاب او نبرد پارتیزانی به ما میآموزد که نیروهای پر طرفدار میتوانند یک ارتش را شکست دهند؛ اینکه نیازی به صبر کردن برای شرایط مناسب نیست زیرا یک فوکوی شورشی (یا یک گروه کوچک انقلابی) میتوانند شرایط مناسب را بوجود بیاورند؛ و اینکه مبارزات باید عموما در مناطق روستایی انجام شوند. ( در برداشت او از نبرد پارتیزانی، برای زنان نقش آشپز و پرستار در نظر گرفته شده است.) اما موضوعی که از قلم میافتد این است که ارتش باتیستا در واقع یک ارتش نبود، بلکه گروهی از زورگویان فاسد بودند که انگیزه و سازماندهی چندانی نداشتند؛ و تمام فوکوهای پارتیزانی (فوکو در اسپانیولی به معنای متمرکز است .م)، به استثناء نیکاراگوآ، در آتش ارتشهای متمرکز سوختند؛ آمریکای لاتین نیز در چهل سال گذشته ۷۰ درصد شهرنشینی داشته است. در این زمینه نیز، چه گوارا خود را کاملا بیخرد نشان میدهد.
در آخرین دهههای قرن نوزدهم، آرژانتین دومین رشد اقتصادی بالا را در دنیا داشت. در دهه ۱۸۹۰، درآمد واقعی کارگرانآرژانتینی از کارگران سوئیسی، آلمانی و فرانسوی بالاتر بود. به سال ۱۹۲۸، آرژانتین دوازدهمین سرانه تولید ناخالص ملی را در جهان داشت. بخش عمدهای از این دستاورد که توسط نسلهای بعدی نابود شد، مدیون خوان باتیستا آلبردی بود.
آلبردی مانند گوارا به سفر علاقه داشت: او دشتها و بیابانها را پیاده پشت سر گذاشت و در چهارده سالگی از شمال به جنوب رفت و به بوینس آیرس رسید. آلبردی نیز مانند گوارا با یک دیکتاتور- خوان مانوئل روساس- به مبارزه برخاست بود. همانند گوارا، آلبردی توانست یک رهبر انقلابی- یوستو خوزه دو اورکویزا- را تحت تاثیر خود قرار دهد که توانست روساس را در ۱۸۵۲ سرنگون کند. و مانند گوارا، آلبردی نمایندگی دولت جدید را در سفرهای جهانی برعهده داشت و خارج از کشور درگذشت. اما برخلاف این عزیز قدیمی و جدید جریانات چپ، آلبردی حتی پشهای را نکشت. کتاب او “مبانی و نقطه آغاز سازماندهی آرژانتین” پایه گذار قانون اساسی آرژانتین در ۱۸۵۳ بود که دولت را محدود، تجارت را آزاد، مهاجرت را تشویق، و حقوق مردم را تامین کرد و در نتیجه ۷۰ سال پربار توسعه را به دنبال داشت. او در امور ملل دیگر دخالت نکرد و با جنگ کشورش با پاراگوئه مخالف بود. و چهره او را نمیتوان بر روی شکم مایک تایسون دید[iv] .
[i] جسدی بیجان که روحی شیطانی در او دمیده شده به حرکت در میآید. مترجم
[ii] رهبر کمونیست آلبانی از پایان جنگ جهانی تا ۱۹۸۵٫ مترجم
[iii] فرمانده نظامی ویتنام شمالی و ایجاد کننده قوای ویِت کانگ در جنگ با ویتنام جنوبی و آمریکا که یک نابغه در جنگهای پارتیزانی محسوب میشود. مترجم
[iv] مایک تایسون قهرمان سابق بوکس سنگین وزن جهان خالکوبی چه گوارا را بر روی شکم خود دارد. مترجم
ممنون، در مورد جنایتهای استالین – لنین – مائو و بقیه رفقا هم بنویسید تا نسل جوان تا با ماهیت کمونیسم آشنا شوند.
کمونیستهای ایران هنوز برای استالین روضه میخوانند و خود را استالینیست معرفی میکنند.
Your translation is of poor quality . It is either your command of English or Farsi is terrible.you sound like one of those unhappy Cubans in united states . Che was a great man , nothing like you and me- just superior . He was not perfect that is why we like him . He died trying to make things better . People are not happy with him because in life and death he shakes up the foundations of greed . I salute him
امروز ، هرکس هر نوع جنایت و سرکوب را از جانب هر جریانی ، به هر بهانه انکار یا تحریف کند مشکل اساسی دارد. جنایت ، جنایت ست، بد و بدتر ندارد
مطلب جالبی بود ولی باید این نکته رو متذکر شد که در زمان چه در تمام دنیا اعدام سیاسی مرسوم و رایج بجز چند کشور که اونام به خودشون اجازه میدادن تو کشورهای دیگه این کا رو انجام بدن.
به نظر من برای درک تصمیمات و اقدامات چه و یا هر کس دیگه ای ابتدا باید زمان و مکان این افراد رو درک کرد.
این جمله شما برای من خیلی جالب بود :
احتمالا در مقاله بعدیتان درباره پیشرفت های دموکراتیک در کوبا در زمان باتیستا و احترام باتیستا به حقوق بشر و آزادی های فردی مطالبی خواهید نوشت.
کدام جمله قربان؟
در بسیاری از جهات می توان یک مدل ایرانی برای چه گوارا در نظر گرفت که برای رسیدن به اهداف انقلابی از هیچ جنایتی فروگذار نمیکرد ، کسی نیست جز، آیت ا… خلخالی
البته , دکتر چمران رو خیلی بیشتر از چه قبولش دارم
اخیرا پرویز ثابتی در یک مصاحبه تلفنی با برنامه ی افق ـ صدای آمریکا ـ از جمله گفته:
ـ از شکنجه در زمان شاه خبر نداشته ست.
ـ اگر اعلیحضرت با پیشنهاد او دائر بر دستگیری ۳۰۰۰ نفر از مخالفین برای جلوگیری از وقوع انقلاب موافقت میکرد لابد می توانست مانند قبلی ها که سر به نیست کرد قائله را بخواباند.
ـ نشان دهنده این موضوع ست که امثال او هنوز سرکوب را تنها را حکومت کردن میدانند.
ـ ثابتی و همدستان او و شنکنجه گران حکومت جمهوری اسلامی همه وهمه برای منافع مشترکی در داخل وخارج از حمایت های دشمنان مردم برخوردارند. حق پناهندگی داشتند ودارند و با هویت مخفی به زندگی ادامه میدهند.
Americans are afraid of socialism to death . They attack it’s all symbols in Latin America as they know a success example will send their country system down the drain.if you really knew what Cuban revolution has done you would not pass judgment on Che . He is and will be a hero for the poor.viva Che
…
چه گوارا در روش و منش و مشی سیاسی، همانقدر فاسد بود که کاسترو ، اما نکته اینجاست که او به هر ترتیب این یک مساله را دریافته بود که زندگی روزمره را بلد نیست، بهتر است جهنم درون خودش را در جهنم فضای انقلابی توجیه کند. او رفت و کاسترو ماند. حالا نظامی که او به خیال خودش با آن می جنگید، می تواند او را روی تی شرت چاپ کند و بفروشد، اما کاسترو، حتا همین قابلیت را هم ندارد – کاسترو یک رهبر انقلابی پیر از کار افتاده ی فاسد، با کارنامه ای سیاه است، و چه گوارا قهرمانی باقی مانده است. حال آنکه می دانیم این دو جز همان یک مساله، تفاوت خاصی با هم نداشتند!
do you have something to say or you just want to say something please be knowledgeable about things you want to express your brillant idea about
kamelan movafegham
یک مطلب کاملا جانبدارانه از نو محافظهکارانی که آدم میماند قسم حضرت عباسشان را باور کند یا دم خروسشان را وقتی که دارند از جنگهای آمریکایی در هزارهی نو دفاع میکنند و به بهانهی تروریسم بر طبل جنگ برای صلح میکوبند
از وابستهگیهای نگارنده و دشمنیهای او با چهگوارا و … که بگذریم، چندان که قبلا در این باره کتاب نگاشته، منابع و شواهدش چیدماناش کاملا یکسویه است و همینطور استدلالها و استنباطهایش که کاملا مغرضانه و گاه مضحک: مگر شخصیت واقعی چهگوارا قدیس یا همهچیزدان بوده که کسی بخواهد بر نقاط ضعف، نارساییها و ناتوانیهایش چشم ببندد؟ این که اقتصاد نمیدانسته یا … یا معضلات هر نظام انقلابی که او و همدستهگاناش در کوبا هم به آن مبتلا بودهاند، چه محملی برای خنده و استهزاء مهیا میکند؟ این که الآن و سالها بعد کسانی مثل چاوز یا کابیلا و … خود را در پارادیمی دیگر و شرایط زمانی – مکانی متفاوت، میراثدار او معرفی کنند چه ربطی به او دارد؟ (یا این که میراثداران نسبیاش بخواهند از او و نام و تصویرش تجارت کنند، همینطور.)
این مطلب بازنشر خزعبلاتیست که میکوشد با ظاهری فریبنده مخاطب را همراه خود کند، چندان که فیلم «شهر گمشده» چنین بود و کوشید چهگوارا را در قالب یک تیرخلاصزن تصویر کند.
یک چیز دیگر هم این که تبدیل شدن چهگوارا به یک آیکان تجاری و نشانی که سرمایهداران از آن منتفع میشوند، یک امر رسانهیی در روزگاریست که ارتباطات و سبک زندهگی و … همه تجربههایی پست مدرناند. به این ترتیب، تفسیرهای صفر و یکی سیاسی از این دست، حتا در اندازه و در بارهی شمایل تجاری چهگوارا و تمسک به طعنههایی از دست به کار بردن فرقهی چهدوستان و مقایسهاش به مسیح در روزگاری که قدیس مذهبی بودن ارج و قربی ندارد، فقط نشان توخالی بودن خود نوشته است.
ممنون شهاب عزیز .
لازم به ذکر است که باور به شخصیت مسیح در آمریکای جنوبی ،اعتقادی بسیار قدیمی و دارای پایه و اساس مردمی و ریشه ای قوی است و هیچ انسان عاقلی هم این فکر را نمی کند که با قدرت گرفتن مارکسیست در آمریکای جنوبی می توان این شخصیت را از ذهن توده مردم پاک کند.
توجه شما رو جلب می کنم به پوستر معروفی از آلفردو روست گارد به نام ” مسیح چریک ” سال انتشار ۱۹۶۹
این پوستر تصویری از کامیلو تورس را در قالب مسیح نشان می دهد.کامیلو تورس کشیشی کلمبیایی بود که مبارزه مسلحانه را در کلمبیا اغاز کرد و در سال ۱۹۹ کشته شد.
اگر مسیح امروز زنده بود ،قطعا یک چریک می شد.
دوستان، قبل از هر برداشت شخصیتی نسبت به چگوارا، فیلم ‘ خاطراتِ موتورسوار ‘ The Motorcycle Diaries رو باید ببینید تا با شخصیت و درونمایه چگوارا به عنوان یک انسان، و نه یک سیاستمدار آشنا بشید
این فیلم به تنهایی نشانگر همهی وجود شخصیت انسانی چهگوارا، آن هم فراتر از سالهای آغاز جوانیاش و پیش از درگیری در سیاست، نیست.
دوستان عزیز!!!
اگر میخواهید در موری ابراز نظر کنید اولاً باید با دقت تمام و عمیق مطالعه کنید و بعداً گفتار کاری است ساده که هر کی میتواند روی خطوط بیاورد، در مورد چه گوارا ؛ شخصی بود با اندیشه انسانی زیستن و باور داشت انسان ها زندگی کردن اند نه برای اسارت و هیچ انسانی برتر از انسان دیگری نیست جسم یکی طرز پیدایش یکی ضروریات یکی است پس باید یک گونه با ایشان رفتار کرد و هر کی قادر به زنده گی به خواست خود باشد و حاصل زحمات اش را خود بدست آرد نه ارباب .
و این که بعضی از دوستان اخند ها خرافاتی و بنیادگرا را با گوارا مقایسه میکنند دید خودشان است اما هیچ گاهی کاه با کوه مقایسه شدنی نیست
شخصیت چه گِوارا شخصیتی دو گانه ست ، چه خوشمان بیاید چه نه ، او یک قهرمان ِ زیباست ، زیبای ظاهری و زیبایی در مرگ همچون یک قهرمان ، فارغ از افکار و اعتقاداتش ، شکل ِ زیستنش ، پشت پا به دنیا و آسودگی و آقیت طلبی … و گام گذاردن در راهی پر از خطر … است که او را تا به این حد پر طرفدار کرده است
چه ؛ نویسنده ، شاعر پیشه ، حساس ، آرمانگرا و فداکار ، عکاس ، ماجراجو ، کتابخوان حرفه ای ، یک مرد غیر قابل پیش بینی و از سویی بیرحم و ثابت قدم در راهش ، راهی که به آن اعتقاد داشت بود
در کتاب خاطرات بولیوی اش که آخرین دستنوشته هایش است مصائب زندگی چریکی در جنگل ، گرسنگی های مدید ، بیماری ، بی آبی و آلودگی ها ، خستگی ها ، یاس ها و تشنگی اش برای کشتن سربازان بولیویایی را با دقتی مثال زدنی شرح داده ( یادداشت ها در زمان های استراحت میان پیاده روی های شبانه در جنگل ها و کوه های بولیوی نوشته شده )
این یادداشت با همه مستنداتش ، جانب عدالت را رعایت نکرده بود
بسی مایه خرسندی است کسانی دم از عدم خشونت میزنند و چه گوارا را متهم به کشتار میکنند که دست اربابانشان تا مرفغ به خون بیگناهان آلوده است. وقتی چه گورا در دادگاه کسانی که با سو استفاده از نام چریکها اقدام به غارت روستاییان و تجاوز به دخترانشان کرده بودند ار محکوم به اعدام کرد و خود حکم را اجرا کرد متهم به کشتار میشود اما وقتی ارابانتان دستور کشتار میلیونها انسان در اقصی نقاط جهان از کشتار میلیونی اندونزی تا شیلی و آزژانتین و برزیل و آفریقا و خاورمیانه را صادر میکنند. دستانی پاک و چهره ای منزه دارند
شرم آیا احساسی هست که بشناسیدش؟
نویسنده، مترجم، و ناشر این مطلب نوکر اربابی نیستند که دستش آلوده به خون باشد. نسبت ناروا می دهید قربان.
عجیب است که در مورد انسانی صحبت می کنید که مانند یک سرباز یا فرمانده همیشه در مبارزه مسلحانه بوده و نمی تواند خاطراتی از کشتن در جنگ در خاطراتش نباشد خوب با این صحبت شما همه سربازان به جرم حضور در جنگ می شوند ماشین کشتار! می شود گفت این مقاله بسیار با احساس نفرت نگاشته شده.
تو بخشهایی از صحبت به نظر نویسنده فقط از دادن فحش خودداری کرده البته این نشون میده که اونا حتی از جسد فرمانده هم میترسن زنده باد یاد چه مردی زیبا خوش لباس پزشک و با دغدغه خلق
کمونیست و طرفدارانش چیزی جز یک مشت کلاه بردار چون فیدل نیستند و تا دلتان بخاهد نامرد . متاسفم
که بعضی ها هنوز هم در ایران جانب چه رو میگیرند. الیته سرمایه داری نیز به نوبه خود معایب سنگینی
دارد اما نه به اندازه کمونیست. بد نیست نگاهی به اقتصاد بهائی بیندازیم اقتصادی که برخی از اصول
آن به همت اعضای این آئین ایرانی در سطح بین الملل پیاده شده ( مالیات تصاعدی– دستمزد تصاعدی)
اما به نام کسانه دیگر !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مشکل از آنجا شروع میشود که تمام شواهد و مدارک بر علیه چه ،،،همان فیلمها یا کتابهایی هست که هالیود و اطرافیانش درست کرده اند..بله…چه هم مثل هر کس دیگری اشتباهاتی داشته..اما منتقدین فقط بر اشتباهات تکیه میکنند…چه هر چه بود…محبوب قلبها هست…و این مهم هست…در ضمن چه با کاسترو اختلافاتی پیدا کرد…به خاطر همین در مسیر دیگری رفت…اگر چه با کاسترو همراه میشد و یا عشق به قدرت داشت…همین حالا در کوبا بود….نه اینکه به بولیوی یا کنگو برود…در هر صورت همین که چه این همه دشمن دارد…باز هم معلومه در وجودش نکاتی دارد…در ضمن یادمان باشدچه یک چریک بود…نه یک معلم اخلاق و میدان جنگ یعنی خون و آتش
چه یک انســـــــان کامل بود و برای انسانیت می جنگید. چه خائنین را اعدام میکرد و مجازات خائنین به انسانیت در زمان و مکان خاص چه چیزی جز مرگ نمی توانست باشد. آیا از قدرت طلبی و مال اندوزی او میگویید در حالی که به همسرش اجازه استفاده از خودروی وزارت خانه را نمیداد؟! کدام قدرت طلبی وقتی در اوج قدرت کوبا را برای نجات بشریت از استثمار بورژواها به قصد جنگل های کنگو ترک گفت! از اردوگاه های کار اجباری سخن به میان می آورید در حالی که خودش همراه با کارگرانی که آنها را ایدزی می نامید مشغول به کار می شد! بانی وضعیت کنونی کوبا را چه می دانید در حالی که وظیفه خود را که آزادی مردم بیچاره از حکومت دیکتاتوری باتیستا بود به درستی انجام داد! اگر کاپیتالیست ها دست از تحریم های چندین ساله خود علیه کوبا می کشیدند امروز وضعیت کوبا به همین شکل بود! کدام انسان پـــــــــزشـــــــــــک با ترس از مرگ برای نجات هم نوعانش حاضر به زندگی در جنگل و کوه و بیابان می شود؟ برای مادر پیرش که با تمام وجود دوستش می داشت و بخاطر مبارزه با اربابان شما و شاید خود شما اربابان او را ترک گفته بود چیزی جز اینکه خوشحالم و خوش گذشت می توانست بنویسد؟ شرمتان باد ننگ تان باد که در مورد کامل ترین انسان این چنین نظر می دهید! بدون کوچکترین مطالعه و تحقیقی در مورد خودش، افکارش،شرایط مردمش و حکومت های کاپیتالیست که خود را با رحم و ارنســــــــــتو را بی رحم جلوه می دهند.
” چه” حقیقتا تعبیر این جمله بود که “وظیفه ما نه تفسیر جهان بلکه تغییر آن است – کارل مارکس ” او مسیر احقاق حقوق پرولتاریا را در مبارزه ی مسلحانه میدید کما که در این راه حتی از جان خود نیز دریغ نورزید.
شاید وی نمی پنداشت که مرگ او شروع یک پایان خواهد بود، اما بی شک می دانست که مارکسیسم با مرگ مبارزین نخواهد مرد، زیرا که میراث ماندگار مارکس در حافظه ی تاریخ و ضمیر بشریت نقش بسته است و تکامل می یابد.
بطوریکه روایت است، او قبل از کشته شدنش رو به جلادش می گوید:
“مرا بکش، تو تنها جسم یک مرد را خواهی کشت”
بیش از چهار دهه از تلاش مذبوحانه امپریالیسم جهت نابودی یک رویا می گذرد. تمام تلاش دنیایی که حتی پس از مرگش، خواندن رویای او را نیز برای خود خطرناک می دیدند و میبینند و از هیچ تلاشی، از تحریف زندگی اش گرفته تا تبدیل اوبه فردی بی رحم و جنایتکار که تنها در فکر ساختن دنیای غیر واقعی اش بود، چشم پوشی نمیکند.
تلاشی که “ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا” معروف به “چه گوارا”را به چهره ای انقلابی، چریکی کاریزما و بت آزادی خواهی در سرتاسر جهان تبدیل کرد.
او تبدیل به سمبل آزاد بودن غیر ممکنی شده است که وجود داشت !
چگوارا مرده است ، همچون کمونیسم که مرده است ، اما براستی مرگی از آن جنس، که ژاک دریدا میبیند :
” کمونیسم مرده است چون آنچه میمیرد، از قدرتِ بشدت خاصی برخوردار میشود
دولتهای بزرگ دنیا برای سرمابه گذاری و عیاشی در کوبا با همکاری باتیستا و همچنین استثمار مردم کوبا طرحهای فراوانی ریخته بودند. اگر چه گوارا و کاسترو انقلاب نمی کردند مثلا الان کوبا هم دموکراتیک بود به بهای فاصله طبقاتی و استثمار هر چه بیشتر کوبایی ها. کاش میزان دغدغه ای که پدران فکری چه گوارا(مارکس و لنین) برای رهایی انسان از سلطه دم و دستگاه ساختگی کاپیتالیسم و بدست اوردن آزادی محق تک تک افراد و تحقق عدالت اجتماعی داشتند قابل درک و فهم می بود برای کسانی که حتی ۱صفحه از اثار و تاریخ زندگی واقعی مارکس و لتیت و نیز چه را نخوانده اند. من هم متنفرم از کسانی که برای حفظ منافع خود و خانواده مقدسشان بهانه های توخالی و دروغین علم میکنن و مدام کمونیست را متهم به هر چی خزعبلات می کنند. به نظر من تنها کمونیست می تواند راجب به انسانیت حرف بزند.
درود
بسیار سپاس به خاطر این مطلب
نگاهی کوتا در مورد شخصیت .اندیشه کار نامه ها وجایگاه انقلابی ارنستو .چه گوارا انقابی آمریکای لاتین:
سلام علیکم … نظرخاصی ندارم پیرامون چګوارا مرد بزرګ که درانقلاب کشته شد توسط سازمان سیاه آمریکایها
چه واقعا یک انقلابی بود، وتوانست حکومت فاشیستی و دیکتاتوری وقت راازهم پاشید وتوانست مردم خود را آذاد کند
شما بورژواها آنقدر بی وجدان هستید که حتی حاضر نیستید یک سطر درباره جنایات سازمان سیا وناتو در آمریکای لاتین وهمه دنیا بنویسید کوبا به هیچ کشوری حمله نکرد کشتار یک ساعت ارتش آمریکا بیشتراز کشتن همه آدماییه که در تمام عمر چگوارا در درگیری با اون کشته شدند ازتمام دیکتاتورای دنیا توی نیمه دوم قرن بیستم آمریکا دفاع کرده اما مدیای بورژوازی وامثال شما همیشه سکوت کردین ومیکنین اما تا ظلمونابرابری هست اندیشه وراه ارنستوی کبیر زنده است
دروغ محض است
چه شخصیتی بود و که گابریل گارسیا مارکز ،احمد شاملو در وصفش شعر گفتن ،ژان پل سارتر یا نلسون ماندلای بزرگ در وصفش سخنها گفتن ، همانطور که میدانید پزشک بود و شاعر و عکاس وووووو دارایی خوبی هم داشت میتوانست شاعری ولگرد بقول خودش باشد و در کاباره ها خوشی کند ،ولی رفت بخاطر انسانهایی که دور از سرزمین خودش بود و در راه. و ارمانش کشته شد ،او کسانی که در راه انقلاب خیانت کرده بودند رو اعدام کرد کسانی که به مردم تجاوز میکردند بنام انقلاب، اونایی که جاسوسی میکردن و همرزمانشون رو به کشتن میدادن رو اعدام میکرد ، کسی که از ازادی خودش و زن و بچه اش گذشت بخاطر ازادی انسانیت ،که بردگی رو از کوبا دور کنه
گابریل گارسیا مارکز ،احمد شاملو در وصفش شعر گفتن ،ژان پل سارتر یا نلسون ماندلای مگر خدا هستند انسان های ضعیفی که تبلیغات آنان را بالا می برد اندیشه های شما یک سو نگر است ایشان هم اگر از جنلیتکار سرخ و مامور کی جی بی دفاع می کنند در جنایتش شریک هستند من از شما که این مقاله را نوشته اید تشکر می کنم تا چهر یک جانی به نام چگوار ا را روشن کرده اید
دست نوشته شما را خوندم- نظر و کامنت ها را هم خودندم – هم برای این دست نوشته و هم برای نظرها که مطرح شده لازم بود از ساختار هژمونی که ما را استثمار کرده بیرون بیایم – معتقدم برای منتقدبودن اندیشه ی آزاد و اگاه می تواند تحلیل و نظری شایسته در خود داشته باشد -چه گورار پیامبری نبود که ادعای جهانشمولی اخلاقیاتش را داشته باشد و در جواب طرفدارنش هم باید بگویم که او از مجازات دشمنانش نمی گذشت
مطالب اینقدر مقرضانه و یکطرفه بود که آدم خندش میگیره با این تفاسیر اگه بن لادن یا سرکرده داعش بگن ما به چه گوارا افتخار میکنیم پس معنیش این میشه که چه گورا هم یه تکفیری بوده؟؟؟؟؟ چقدر تفکرات بعضیها وحشتناکه
مقاله بسیار روشنگری بود . باتشکر.
این سر که نشان سرپرستی است …. آزاد و رها ز قید هستی است
با دیده عبرتش ببینید ….. این عاقبت وطن پرستی است
شجاعتش رو دوست دارم.خودتون رو نکشید بز دل ها حقیقت نمی میرد.
واقعا به چه دلیلی وقتی میخواین مثلا حقیقتی رو هم بگید باهاش کلی اقرار و دروغ میارید چه گوراست که به من یاد داد تحت هیچ شرایطی با زور.کنار نیام حتی اگه دین باشه مانع سره راهم اون بهم یاد که سازمان ملل جز یک سازمانی که فقط آسمشو گنده کرد و فقط پی منافع خودشه هیچی نیست همین سازمان ملل بود که صدام بزرگ کرد و باعث ریختن شدن خون ما در هشت سال شد همین شاه بود که برای سرنگونی خیلی انقلابی ها اقدام کرد و همین خمینی بود که از طریق خلخالی جرم جنایت کرد اقایون شماها که این همه ادعا نقد گری میکنید حتی نمیدونید اصول نقد کرد اینه که باید از دو طرف نقد بشه نه یکی بشه بهشت یکی جهنم ظلم و ستم لازمه اما برای کسایی که لیاقتشون اینه مثه دارو دسته داعش که مزدور و وحشی آن من هم جای چه بودم صدا آدم. که باعث فقره ملیون ها انسان بودن دار میزدم باعث کشته شدن کسانی بودم که عمرم رو.دیدم به مردم ستم کردن اینا نباس قانونی تازه اعدام بشن چون اینا مارو لای گل و لای خیابون و گشنه و تشنه آزار دادن پس حقشون که توی همون خیابون اعدام بشن اما الزامش اینه که باید اول جرم شون شناخته بشه چرا با دروغ و قیافه روشنفکری گرفتن مثل بچه های کوچک یه ظروف میگیرید و اون ظروف تخریب میکنید اگه به تخریب و سازش باید دو طرف ماجرا تموم بشه
من به چه اعتقاد دارم و به امید اون میجنگم