اقتصاد رقابتی به زبان ساده
اثر کلاسیک دیگری از مانوئل آیائو: کوسه و ساردین
♦ مانوئل آیائو | جمعه, ۱۰م شهریور, ۱۳۹۱مترجم: حبیب فرخزادی
کوسه ماهی ساردین میخورد، این یک رفتارِ زیستشناختی است برایِ برآورده کردنِ یک نیازِ فوری. کوسه ساردینها را برای بزرگتر کردن و غذا دادن به یک غار نمیبرد تا طی چند روز چاقتر و بزرگ ترشان کند و وقتی این چنین شدند، بخوردشان. برای کوسه هیچ افقِ بلندمدتی وجود ندارد، چه برسد به افقِ میانمدت!
کوسه کارش را برای وقتی که پیر میشود ذخیره و انباشت نمیکند و نمیخواهد پس از مرگش چیزی برای بچه کوسه به ارث باقی گذارد.
کوسه از همکاری با ساردین نفعی نمیبرد؛ و حتی این را مد نظر قرار نمیدهد. منفعتِ او در این است که هر گاه به ساردین میرسد او را بخورد. او قطعن صبر نمیکند که ساردین خوش گوشتتر شود. برای کوسه هرگز این اتفاق نمیافتد که برای ارضای نیازی در آینده از رفع نیاز کنونی اش خودداری کند.
اما داستان انسان متفاوت است. انسان مقایسه میکند، انتخاب میکند، میسنجد، و به عبارت کوتاه، خرد میورزد.
به این خاطر، اگر انسان لباس بیشتری بخواهد، میتواند به جای این که خودش آنها را بسازد، آنها را بخرد. یک مبادلهیِ غیرمستقیم (که فقط در صورتی که پول وجود داشته باشد، وجود خواهد داشت) برای اشخاص فرصتهایِ نا محدودی را فراهم میآورد. فرصتهایی که آنها میفهمند و از آن بهرهبرداری میکنند، هر کدام بر طبق ظرفیتش، اولویتهای زمانیاش و هزینهی فرصتاش.
البته فرصتها برای کسی که در سال ۱۵۴۰ به دنیا آمده نسبت به کسی که در سال ۲۰۰۰ متولد شده بسیار متفاوت خواهند بود. یا این که فرزند پدری مقتصد باشی یا ولخرج، باز هم فرصتها متفاوت خواهند بود. همچنین این که در هند به دنیا بیایی یا در فیلادلفیا، این که در یک خانوادهیِ ثروتمند باشی یا یک خانوادهیِ فقیر. اما واقعیت این است که شرایطی که شخصی خود را در آن مییابد، هر چقدر هم که نامبارک باشند، شخص قادر خواهد بود که از طریق مبادلهای داوطلبانه به خودش و دیگری سود رساند.
وقتی انسان امکان خرید و فروش کردن دارد، از بر طرف کردن نیازهایش به صورت مستقیم دست میکشد. انسان با پولی که از یک معامله برای کارش به دست آورده، که مساوی است با مشارکتِ او در فراهم آوردن رفاه برای دیگران، نیازهایش را با خریدن کالاها و خدمات از دیگران، بسیار بهتر برآورده میکند تا اینکه به طورِ خودکفا آنها را برآورد.
برای مثال، اگر یک جامعه بخواهد بیشترین میزان ممکن از ذرت را به دست آورد، شاید کاشتن پنبه بیشتر مفید فایده باشد، اگر از در آمد حاصل از فروش پنبه، در مقایسه با میزانی که میشد در همان زمین –ی که پنبه کاشته شده- ذرت تولید کرد، میزان بیشتری ذرت بتوان خرید.
آشکارا، این به نفع همه است که دیگران ثروتمند باشند، چرا که وقتی کسی وضعیتِ مادیِ بهتر مییابد، برایاش کمهزینهتر است که پولِ بیشتری از دست بدهد، بنابر این او میتواند بیشتر بپردازد. بیایید به یک مثال نگاهی بیندازیم: یک آرایشگر در اسکوئینتلا[۱] (در گواتمالا) به نسبت یک آرایشگر در فیلادلفیا با کار یکسان دستمزد کمتری میگیرد. چرا؟ چون که آن مقداری که به عنوان دستمزد بیشتر میدهند، برای ساکنین فیلادلفیا کمتر هزینه بر میدارد، چرا که ایشان بیش از اینها دارند. فردی در فیلادلفیا میتواند ۵ دلار بپردازد در حالی که شخصی در اسکوئینتلا فقط ۵۰ سنت میتواند. البته فیلادلفیاییها این ۵ دلار را در کمتر از یک ساعت به دست میآورند اما دوست ما در اسکوئینتلا ۵۰ سنت را در یک ساعت و ربع به دست میآورد. آرایشگر در فیلادلفیا پول بیشتری به دست میآورد چون برای ساکنین فیلادلفیا –سود بیشتر او- هزینهیِ کمتری دارد.
با این حال، به نظر میرسد هیچ کس در این تردیدی ندارد که ماهیهایِ بزرگ همیشه ماهیهایِ کوچک را میخورند، این واقعیتی انکار ناپذیر انگاشته میشود.
شکی نیست که ماهی بزرگهایی وجود دارند که ماهی کوچکها را میخورند. در دیگر گونههایِ حیوانات نیز وضع به همین منوال است و گونهیِ قوی گونهیِ ضعیف را میخورد. با این وجود، البته برخی از حیوانات کوچک بزرگ ترها را میخورند، مثل مورچه ها، زنبورهایِ عسل، نوعی از ماهیان[۲] و … .
انسان در دنیایِ حیوانات، دنیایِ ببرها، شیرها، نهنگها و فیلها چیره شده است. هوش انسان (ظرفیت خرد ورزی اش) به او اجازه داده تا بر کمبودها غلبه کند و دانش را در خدمت خود در آورد، برای رام کردن هوا، فضا، بیماری، شرایط جوی نامناسب و … . کشورهای کوچک با منابع کم و جمعیت کم از کشورهایِ بزرگ ترها پیشی گرفته اند، هم در عرصهیِ اقتصادی و هم حتی در زمین جنگ. شواهدِ قانعکنندهای وجود دارد –در دنیای انسان ها- که نشان میدهد که گرچه این درست است که ماهیهایِ بزرگ بسیاری از کوچک ترها را میخورند، ولی این یک قانون جهانی را رقم نمیزند، و در دنیای انسانها اعتبار ندارد.
با این وجود، این ضابطه که بزرگ ترها کوچک ترها را میخورند آن قدر عمیق ریشه دوانده که درک کردن مفهوم مخالف آن بسیار سخت شده است. به نظر میرسد که این حقیقتی مسلم به نظر میرسد که در موضوع اندازه و قدرت، قانونِ یکسانی بر انسانها و ماهیها حاکم است.
اینجا میخواهم پدیدهای را مورد تحلیل قرار دهم که تنها به نوع بشر اختصاص دارد و دقیقن باعث تفاوت بشر از بقیهیِ حیوانات شده است.
این پدیدهای به شدت جالب است که همان اندازه که برایِ فرد فردِ انسانها صدق میکند، برای شرکتها و کشورهای رقیب نیز صادق است. این برای ما توضیح میدهد که چرا قویها علاقه دارند که ضعیفان را کامیاب ببینند. ما همچنین در نظر دادن جلوتر رفته و تفاوتهایِ بین «رقابت زیستی» و «رقابت مبادلهای» را بیان خواهیم کرد.
برای شروع، مفید خواهد بود که نگاهی بیندازیم به مثالهایی از این که قوی با ضعیف همکاری میکند.
یک دکتر جانشین پرستارها نمیشود، به خاطر توانایی بیشتری که در درمان بیماریها دارد. دکتر –بعضی- مسئولیتها را به یک پرستار محول میکند، تا خودش روی کارهایی که بهتر میتواند انجام دهد، تمرکز کند. در مقایسه با پرستار.
بزرگترین شرکت در جهان، جنرال موتورز، حجمِ بزرگی از قطعاتاش را از قطعهسازانِ کوچک میخرد تا بتواند خودرو هایش را تولید کند. از آن جا که هیچ کس موظف به تامین یک شرکت عظیم نیست همان «ماهی بزرگ»، پس هیچ عرضه کنندهای نباید چیزی به جنرال موتورز بفروشد مگر این که برایش سود داشته باشد. همین طور جنرال موتروز هم اگر برایش سود نمیداشت از عرضه کنندههایش چیزی نمیخرید. آشکار است که اینها با هم تجارت میکنند، چون هر دو سود میبرند.
هر کسی میتواند این را به خوبی درک کند، حتی در زمینهیِ کاری خودش، که بعضی کاری را بهتر انجام میدهند. اما، تکرار میکنم، این واقعیت که تواناییهایِ افراد یکسان نیست، کسی را در جای دیگری نمیگذارد. از قضا، این تفاوتها در تواناییهایِ افراد است که اشکال چند گونهای از روابط قراردادی و تجاری را ممکن میسازد. اینجا و از دلِ همین تواناییهایِ متفاوت و نابرابر است که روابط تجاری و بازرگانی به وجود آیند. این گونه روابط، اگر به هر کسی که در آنها مشغول است، سود نمیرساندند، هرگز وجود نداشتند.
بگذارید برایتان یک مثال عددی بزنم: فرض بگیریم دو نفر، خوآن و پدرو فقط به خوراک و پوشاک نیاز دارند.
آیا امکان پذیر خواهد بود که همکاریای («یک جامعه») بین پدرو و خوآن به وجود آید، حتی اگر یکی از آنها، مثلن پدرو، در همه چیز برتر از خوآن باشد؟
از آن جا که پدرو در همه چیز برتر است، آیا در تولید پوشاک و خوراک جایگزین خوآن خواهد شد؟ آیا خوآن به خاطر پایین مرتبه بودنش در هر چیز، محکوم به انفعال میشود؟ آیا این به پدرو سود خواهد رساند؟ بیایید جوابها را بیابیم.
بیایید برتری پدرو را نسبت به خوآن بر طبق میزان خوراک و پوشاکی که هر یک را در ۱۲ ساعت میتوانند تهیه کنند، مقایسه کنیم.
پدرو
۱۲ ساعت ۱۲ ساعت
۱۲ واحد خوراک ۸ واحد پوشاک
خوآن
۱۲ ساعت ۱۲ ساعت
۶ واحد خوراک ۲ واحد پوشاک
اگر هر یک همهیِ ۲۴ ساعت را برایِ خود کار کند، پس در مجموع (یعنی ۴۸ ساعت کار) آنها این مقادیر را تولید خواهند کرد: ۱۸ واحد خوراک و ۱۰ واحد پوشاک.
آیا پدرو و خوآن میتوانند با تقسیم کار سودی به دست بیاورند و بعد آن را مبادله کنند؟ این فقط در صورتی اتفاق میافتد که با مقایسهیِ آن چیزی که جدا گانه تولید میکنند، هر دوی آنها دریابند که با تقسیم کار و مبادله بعد از آن، هر دویشان با سود بیشتری مواجه خواهند شد.
با نگاه به منفعتی که همکاری بین پدرو و خوآن برایِ هر دو دارد، میتوانیم بگوییم که اینجا «ماهی بزرگ» «ماهی کوچک» را نمیخورد. به سادگی مشخص است که این به نفع وی نیست –که او را بخورد-! اما فراتر از این، اگر این دو نفر بعد از مبادله ببینند که به همدیگر سود رسانده اند، هر یک علاقهای به افزایش سود دیگری پیدا میکند، و بنابر این آنها به صورت داوطلبانه و به صورت متقابل به هم وابسته میشوند.
بیایید این تقسیم کار را که در ادامه میآید به عنوان مثال بررسی کنیم. چون خوآن کمترین مزیت را در تولید پوشاک دارد، تمام وقتش را روی تولید خوراک میگذارد. پدرو هم هر دو مورد را تولید خواهد کرد. برای هر یک ما زمان ۲۴ ساعت را برای تولید خوراک و/یا پوشاک در نظر میگیریم.
پدرو
۹ ساعت ۱۵ ساعت
۹ واحد خوراک ۱۰ واحد پوشاک
خوآن
۲۴ ساعت ۰ ساعت
۱۲ واحد خوراک ۰ واحد پوشاک
تولید مجموع شان در کل: ۲۱ واحد خوراک و ۱۰ واحد پوشاک.
بدون افزایش تولید هر یک از این دو فرد در هر ساعت یا افزایش میزان ساعت کار، تولید اکنون بیشتر از زمانی است که هر یک به صورت جداگانه کار میکرد و فقط قادر بودند ۱۸ واحد خوراک و ۱۰ واحد پوشاک تولید کنند.
چه توضیحی وجود دارد؟
توجه داشته باشید که برتری پدرو نسبت به خوآن در تولید خوراک با برتریاش نسبت به او در تولید پوشاک یکسان نیست. در تولید خوراک، برتری پدرو دو به یک است، در حالی که در تولید پوشاک برتری اش چهار به یک است. در مثال دوم، پدرو زمان بیشتری را به تولید پوشاک اختصاص داد، چرا که درجهیِ برتری اش در تولید پوشاک بیشتر از میزان آن در تولید خوراک بود.
خوآن صفر ساعت را به تولید پوشاک اختصاص داد چرا که این چیزی بود که او به حد کمی قادر به انجامش بود. بنابر این، این برایش بهتر بود که فقط در کل ۲۴ ساعت خوراک تولید کند، چرا که درجهیِ ضعفش در ساختن آن کمتر از ضعفاش در تولید پوشاک بود.
نتیجه این شد که هر کدام از این دو به حدی آزاد شدند. پدرو از کار کردن در محیطی که بهرهیِ کمتری داشت برای سه ساعت آزاد شد، و خوآن از چیزی که کار کردن اش در آن ضرر بیشتری داشت رها گردید. با این شیوه، مجموع تولیدات به اندازهیِ سه واحد خوراک افزایش یافت. این واقعیت که بیشتر شدن میزان کلی تولیدات نتیجهیِ تقسیم کار است، اثبات میکند که این حالت فرصتهایی را ایجاد میکند برای تجارت سودمند متقابل.
حالا، اینکه فرصتی برایِ یک معامله وجود داشته باشد یک چیز است، و اینکه معاملهای صورت گرفته باشد و آن فرصت بالفعل شده باشد چیز دیگری است. من تصریح میکنم: اگر یک معامله به هر دوی طرفین سود نرساند، اصلن اتفاق نمیافتد، و اگر افتاد یعنی سود رسانده است. هیچ کس دست به تجارت نخواهد زد اگر سود نکند. هر دوی طرفین باید چیزی به دست آورند، چرا که حتی اگر یک طرف به سود نرسد، طرفِ معامله نمیشود و معاملهای صورت نمیگیرد.
بیایید مثالی را از یک تجارت ممکن بزنیم. پدرو به خوآن پیشنهاد میدهد که دو واحد پوشاک را با پنج واحد خوراک مبادله کنند. نتیجهیِ نهایی این است:
پدرو
خوراک پوشاک
۱۴=۵+۹ ۸=۲-۱۰
خوآن
خوراک پوشاک
۷=۵-۱۲ ۲=۲+۰
در این معامله، پدرو دو واحد خوراک به دست آورد و خوآن یکی. هر دوی آنها دقیقن همان مقداری پوشاک دارند که هر یک وقتی به صورت جداگانه تولید میکرد، داشتند.
هر دو چیزِ بیشتری به دست آوردند، ولی کدامیک بیشتر منتفع شد؟ در واحدِ خوراک، پدرو بیشتر از خوآن به دست آورد، اما هر دو با یک میزان ساعت از فعالیت، چیزی بیشتر به دست آوردند. البته که این معامله فقط یک مثال ساده بود.
سودِ این معامله را با مقایسهِ منافع به دست آوردیم، با مقایسهیِ هزینهها نیز میتوانیم محاسبه کنیم. هزینهیِ معامله برایِ هر یک از طرفین آن چیزی است که فرد برایِ تولیدِ آنچه در معامله به طرفِ مقابل عرضه کرده است، از تولیدِ آن چشم پوشیده است. این یک هزینهیِ واقعی است که توسط اقتصاد دانان ” هزینهیِ فرصت” نامیده میشود. برای پدرو، دو واحد پوشاکی که به خوآن داد، سه ساعت از وقت او را گرفت. که میتوانست در همین وقت سه واحد خوراک تولید کند. اما به جای این او پنج واحد خوراک دریافت کرد. میتوان این مسئله را این گونه گفت که او سه واحد خوراک را فدای پنج واحد کرد. بنابراین او با عدم تولید خوراک –در واقع- دو واحد بیشتر از آن به دست آورد.
برای خوآن، پنج واحد خوراکی که تحویل پدرو داد برایش ده ساعت زمان برد، که میتوانست در این زمان یک و یک سوم واحد پوشاک تولید کند. در اصل، او یک و یک سوم واحد پوشاک را فدای دو واحد پوشاک کرد. همان طور که از منظر پدرو هم دیدیم، پرهیز از تولید یکی از کالاها برای خوآن نیز منفعت به ارمغان آورد.
این عدم برابری در هزینهیِ فرصت بین پدرو و خوآن است که برای آنها ممکن میسازد تا از تقسیم کار سود ببرند، بنابراین هر دوی آنها بعد از تجارت کردن در وضعیتشان تغییر حاصل شده و وضعیتشان بهبود یافته است.
ما این عدم برابریها را در مثال پدرو و خوآن با مقایسهی مقدار زمانی که هر کدام برای تولید خوراک در مقایسه با پوشاک نیاز دارند، میبینیم. نسبتِ بهره وریِ در تولیدِ خوراک به بهرهوری در تولیدِ پوشاک برایِ هر یک از ایشان متفاوت است.
به عبارت دیگر، ضریب پدرو ۱۲ واحد خوراک به ۸ واحد پوشاک است. (یا ۱٫۳۳ به ۱) و همین ضریب برای خوآن ۶ واحد خوراک به ۲ واحد پوشاک است (یا ۳ به ۱). برتری پدرو در تولید خوراک دو به یک است (۱۲ به ۶) و در تولید پوشاک چهار به یک (۸ به ۲). این تفاوتها و نابرابریها است که موجب میشود که وابستگیِ متقابل بینِ آن برایِ هردو سودمند باشد.
مدنیت – یا شهرنشینی- در این جهان اگر همه دقیقن بهرهوریِ یکسان داشتند، پا به عرصهیِ وجود نمیگذاشت. بدون این نابرابریها بین بهره وریِ افراد افزایش قابل توجه در بهرهوریِ گروهها امکان پذیر نبود.
مثالی که از نظرتان گذاشت بر پایهیِ معاملهیِ پایاپای – یا کالا به کالا- بود، اما وقتی پول نیز وجود دارد و قیمتها و هزینهها با پول بیان میشوند، دقیقن همین اتفاق میافتد.
پول دقیقن برای تسهیل معاملات کوچک و غیرمستقیم و معاملههایی که در طول زمان شکل میگیرند –معاملات بزرگ تر- به وجود آمد.
«قیمتهایِ مطلق» هیچ معنایی ندارند. این فهرستِ تمام قیمتها (یا «ساختار قیمتها») است که «قیمت نسبی» بین همه کالاها را معنا میدهد. این قیمتِ نسبی است که به ما امکانِ مقایسه و تعیینِ « شرایطِ مبادله» را میدهد، برای این که مثلن در یابیم چند واحد خوراک برابر با یک واحد پوشاک است؛ چند عدد سیگار برابر با یک تماس تلفنی است؛ و چند موتور سیکلت برابر با یک سفر به دور دنیاست.
این بینهایت رابطه بینِ قیمتها (نه ارزشها) [توضیح: قیمت عینی است، و برایِ همه در بازار یکسان است، در مقابلِ آن، ارزش ذهنی است، و از ذهنی به ذهنِ دیگر تغییر میکند .م] نتیجهیِ فعالیتهایِ فرد فردِ انسانها است. به جز استثناهایِ کوچک، تقریباً همهی ما همیشه و همهجا با یک ساختار قیمت واحد رو به رو هستیم. اما هر شرکت کنندهای –در معامله- بسته به شرایط خاص خودش، چیزها را [در ذهنِ خود] با ارزشهایِ نسبیِ متفاوت از فردِ دیگر ارزیابی میکند. ارزشهایِ نسبی [در ذهنِ فرد] میتواند با قیمتهایِ نسبی [که خارج از ذهنِ فر، و مستقل از آن عینیت دارند] متفاوت باشد، و ارزشهایِ نسبی [در ذهنِ افراد] از فردی به فردِ دیگر نیز تغییر میکند.
دلیل تفاوت فراگیر بین ارزشهایِ نسبی بینِ ما انسانها این است که همهیِ ما در هر لحظه نسبت به لحظهیِ دیگر در موقعیتهایِ متفاوتی هستیم. در سن، جنسیت، تعداد خویشاوندان، فرهنگ، توانایی جسمانی، سلیقهها، دین، دارایی، سلامت، محل زندگی، و از این دست ویژگیها تفاوتهایی وجود دارد، تمام این ویژگیها از لحظهای به لحظهای بعد تغییر میکنند.
تا زمانی که درکِ هر شخص از جهان پیرامونش ذرهای از درکِ دیگری متفاوت است، ما هزینه و فایدهیِ فرصتها را متفاوت از دیگران ارزیابی خواهیم کرد.
«نظامِ قیمتها» دقیقن همان چیزی است که اطلاعات را دربارهیِ فرصتهای قابلِ دسترسی به مردم انتقال میدهد، هم دربارهیِ فرصتهایِ استفاده از زمان و منابع در کوتاهمدت و احتمالاتِ آن در بلندمدت.
هر آیندهای لزومن تخمینی است، یقینی نسبت به آینده وجود ندارد. ما همیشه باید دربارهیِ چیزی یا موقعیتی تصمیم بگیریم (حتی اگر به این معنی باشد که در جای خود ثابت بمانیم و از تغییرات پرهیز نماییم.) حتی بهترین اطلاعات هیچ وقت بینقص و عالی نخواهند بود، از آن جایی که ما با هر عملمان اطلاعاتی که وجود دارد را تغییر میدهیم. هیچ عمل «خنثی»ای در جهان وجود ندارد، چرا که هر عمل، که مهم نیست توسط چه کسی انجام یافته باشد، هر چیز دیگری را به درجهای تغییر خواهد داد.
یک شاهد و مثال مرتبط … ما انسانها را میبینیم که بر طبق رابطهیِ قیمتها تصمیم میگیرند. اینگونه، آنها تصمیم میگیرند که چه چیزی را میتوانند به دیگران –برای معامله- پیشنهاد دهند و چه چیزی را میتوانند در قبال این پیشنهاد در معامله به دست آورند. به عبارت بهتر، چه چیز را در یک معامله میتوانند «تقاضا» کنند، و در قبالِ آن چه چیزی را میتوانند به صورت غیرمستقیم «عرضه» کنند. بنابراین ساختار قیمتها سازوکاری است که همهیِ اطلاعات مربوطه را در هر زمان به هم مرتبط میکند (که در نهایت تبدیل به یک قیمتِ پولی میشود).
این مهم است که به خاطر داشته باشیم که این «روابط» بین قیمتهایِ پولی یا همان «قیمتهایِ نسبی» است که حاملِ اطلاعات است، و نه «قیمتهایِ مطلق». [این که یک کیلو سیب ۱۰۰۰ واحدِ پولی است، حاویِ هیچ اطلاعاتی نیست؛ در مقابل، این که نسبتِ این قیمت به بقیهیِ چیزها چیست، مهم است. م. ] این مقایسههایِ “هزینه-فایده” است –حال چه به صورت ناخودآگاه و چه محاسبهشده- که ما را هدایت میکند به سمت این که اول کدام نیاز مان را برطرف کنیم و در این راه کدام نیاز را قربانی کنیم یا برآوردنِ کدام نیاز را به آینده موکول کنیم. این گونه است که هر کس میتواند، محدود به ارزشگذاریای که دیگران از «مشارکت» او میکنند، به بیشترین حد رفاهِ ممکن دست یابد.
وقتی که شما این ملاحظات را به حساب میآورید است که میتوانید ارزشِ «نظامِ قیمتها» را به درستی درک کرده و آن را قدر بدانید. فقط این را مجسم کنید که کسی میتوانست و قدرت این را داشت که به صورت مستبدانه و تک بعدی همهیِ قیمتها را مشخص و تعیین کند! همهیِ افراد فعالیتهایِ تولیدی خود، منابع مورد استفاده و اولویتهایِ کوتاهمدت و بلندمدتشان را عوض میکردند. به دیگر سخن، هیچ کس بر پایهیِ واقعیت عمل نمیکرد، بلکه بر پایهیِ اطلاعات (-یا- واقعیت تقلبی) که وی در حال حاضر درک میکند، عمل میکرد.
این قضیه توضیح میدهد که چرا تحریف و غیرواقعی کردن قیمتهایِ نسبی در واقع یک سیستم از اطلاعات نادرست است و باعث بروز اتلافِ منابع و فقر میشود. با در نظر گرفتن این واقعیت، یک نفر میتواند حکم کند که یک نظام مالیاتیِ ایدهآل نباید قیمتهای نسبی را هم تعیین کند. حتی میتوان گفت –نظام مالیاتی- باید نسبت به این امر تا حد ممکن خنثی عمل کند.
با این وجود، این واقعیت که تحریف تعمدی (قیمتگذاری غیرواقعی) امری بسیار رایج است (برای مثال: تعرفههایِ گمرکی با نرخهایِ متفاوت یا مالیاتهایِ پر شمار بر فعالیتها یا کالاهایی معین که هر یک از دیگری متفاوت است) بحث ما را تغییر نخواهد داد. همکاری با دیگران، وضعیتِ هر کسی را نسبت به وضعیتی که خودش به تنهایی کالایی را که نیاز دارد تولید کند، بهتری میکند. این قیمتگذاری غیرواقعی است که باعث یک زیانِ اجتماعیِ خالص میشود.
ضعیف از قوی سود میبرد و قوی از ضعیف. هر کس با دیگران در رقابت است. هر کس یک رقیب در مسابقه محسوب میشود –ولی- رقابت برای برآوردنِ نیازهایِ دیگران.
این خریداران اند که با خرید نکردنِ خود از یک فروشنده، او را به تغییر فعالیتهایِ تجاری و تولیدیاش وا میدارند، و چنین نیست که رقبا مشتریانِ او را «میبلعند». آنچه که خریداران (مصرفکنندگان) انجام میدهند این است که با خرید کردنشان هر تولیدکنندهای را متناسب با توانایی یا استعدادش در جایی در ساختار تولید قرار میدهند (تقسیمِ کار).
تولیدکنندگان در این رقابتی که برای کسبِ توجه و مرحمتِ مشتریان میکنند، هیچگونه خشونت یا تهدیدی متوجهِ دیگری نمیکنند. این شبیه امتحانی است که در آن قوانین یکسانی بر همه حاکم است، و داور همهیِ دیگران اند: «جامعه». این چنین رقابتِ بیخوشونت و آزادانهای یک «رقابتِ مبادلهای» است، که از یک «رقابت زیستی» که در آن کوسه ساردین را میخورد، بسیار متفاوت است.
«رقابت مبادلهای» سازوکاری است برایِ بازتخصیصِ پیوستهیِ وظایف به افراد است. این سازوکار همیشه در جریان است و نبوغ ذاتی و ابتکار انسانها را تشویق میکند. این سازوکار همیشه در حال جا به جایی رتبهیِ رقابت کنندگان است: کسی که در جایگاه سوم ایستاده به جایگاه پنجم منتقل میشود و کسی که در جایگاه دهم ایستاده به جایگاه دوم و …
آن چه ما میبینیم یک تجدیدِ انطباق با شرایط همیشه در حالِ تغییر است، یک اختراع جدید، دستیابی به منابعی در فاصلههایِ دورتر، تغییرات در جمعیت و … از جملهیِ این شرایطِ همیشه در حالِ تغییر اند. چنین رقابتی است که پیشرفت را محقق میسازد.
در جوامع آزاد، همهیِ مردم برای افزایش امکانات مشارکت میکنند. در این جوامع، امکاناتِ بیشتری برایِ همه وجود دارد، البته نه به اندازههایِ مساوی. این یک «بازی با جمع صفر» مثل لاتاری نیست که برنده آن چیزی را میبرد که دیگران میبازند.
در چنین جهانی، وقتی مردم آزادند، ماهی بزرگ همیشه به رفاه ماهی کوچک علاقهمند است.
«این تقسیم کار، که از آن منافع بسیاری حاصل شده است، در اصل محصولِ خردورزی هیچ انسانی نبوده است که با قصدِ افزایشِ ثروت، این نظامِ تقسیمِ کار را تدبیر کرده باشد. بلکه این تقسیم کار که بسیار تدریجی و آهسته حاصل شده است، نتیجهیِ ضروریِ یک تمایلِ طبیعی در بشر است که آگاهانه قصدِ ارتقایِ منفعتی را نداشته است، و آن تمایلِ طبیعی همان تمایل به مبادله کردن، معاملهیِ پایاپای، و بدهبستان یک چیز با چیز دیگر است.» آدام اسمیت، ثروت ملل.
برگردان متن انگلیسی از متن اصلی اسپانیایی:
Ayau, Manuel F. “La sardina y el tiburón”. Serie Tópicos de Actualidad. Año 23, n.o 524. Guatemala: Centro de Estudios Económico-Sociales (CEES), 15 de diciembre de 1982.
اثر کلاسیک دیگری از مانوئل آیائو: کوسه و ساردین,
با فرض اینکه تمامی استدلال های این نوشته درست باشد تنها چیزی که ثابت می شود سودمندی نظام بازار است.سودمندی از منظر اقتصادی.گمان می کنم حتی منتقدان نظام بازار هم در سودمندی اقتصادی آن شکی ندارند.مشکل نظام بازار در جای دیگریست.در صورت مسئله است.آنجا که پدرو و خوان از قبل همکاری با یکدیگر به تولید خود می افزایند.آنقدر که دیگر نیازی به آنهمه تولید نیست.اینجاست که نظام بازار مجبور می شود علاوه بر کالاٰ، نیاز به آن کالا را هم تولید کند. این توهم را ایجاد کند که به مقدار بیشتری از پوشاک و خوراک احتیاج است.شاید با یک مثال بتوانم آسانتر حرفم را بزنم. من یک آیپد دارم که بیشترین مورد استفاده ی آن برای من، خواندن کتاب است و اینترنت.شرکت اپل به مرور که نسخه های جدیدتر آیپد را تولید می کند،نرم افزار های آنها را هم ارتقا می دهد.طوری که بر روی نسخه های قبلی قابل نصب نباشد. بنابراین به مرور، در حالی که من نیازی به خرید یک آیپد جدید ندارم اما نرم افزارها یکی بعد از دیگری از رده خارج شده و قابلیت آپدیت شدن را از دست میدهند و همین مرا وادار میکند تا کم کم به خرید یک آیپد جدید ترغیب شوم در حالی که همانطور گفتم حقیقتا برای خواندن کتاب و اینترنت نیاز به دستگاه جدیدتری ندارم.این تنها یک مثال بود.همه ی شرکت ها هر محصولی هم که داشته باشند از همین روال تبعیت می کنند.یعنی در واقع ضرباهنگ تولید محصولاتشان از نیاز واقعی مصرف کننده پیشی می گیرد. طوری که در شما این احساس کاذب به وجود می آید که مدام احتیاج به خرید کردن دارید و همواره چیزی در مغازه ها وجود دارد که به آن نیازمندید.آنجا که مانوئل آیائو می گوید “این یک «بازی با جمع صفر» مثل لاتاری نیست که برنده آن چیزی را میبرد که دیگران میبازند.” به این نکته توجه ندارد که دیگران فقط ما آدمیان نیستیم.بقیه موجودات و طبیعت هم وجود دارند. این بازی برای ما انسانها جمع جبریش صفر نیست ولی اگر طبیعت را هم در نظر بگیریم حمع جبریش صفر می شود. چون ما آدم ها سود می بریم و این طبیعت و منابع آن است که مرتب کاهش میابد یا به قول آیائو می بازد.
وقتی نسخه جدید ایفون به بازار میاد، شما همچنان این اختیار رو داری که پولت رو صرفِ خرید گوشی جدید بکنی یا نکنی. ورود گوشی جدید به بازار اختیار رو از شما نمگیره که پولت رو به جای خرید گوشی جدید صرف مسافرت به تایلند، خرید سهام بانک پارسیان، خرید هدیه روز مادر، کمک به کودکان کار، … نکنی. شما از داشتن «آزادی انتخاب» می ترسی؟
انسان طبیعت بیجان، خاک و آب و باد و آتش رو از بین نمی بره، از شکلی به شکل دیگه تبدیل میکنه. این عملی غیراخلاقی نیست، تا به حال هم هیچ انسانی از این رابطه متضرر نشده، سخن گفتن از اضرار طبیعتِ بیجان هم خیلی بامعنا به نظر نمیاد. اگر هم دغدغه نسبتِ انسان باسایر جانوران، یعنی گاو و گوسفند و … رو دارید که توسط انسان و برای مصرف انسان کشته می شوند، دغدغه اخلاقی تون رو می ستاییم.
اگر می توانید به موضوع اصلی بحث من پاسخ دهید اینکار را بکنید، در غیر اینصورت مجبور به پاسخگویی و طرح مسایل نامربوط نیستید. یکبار دیگر می گویم صحبت من این است که سیستم بازار جا ی نیاز های حقیقی را با نیازهای کاذبی که خودش تولید می کند میگیرد. این القا را از طریق تبلیغات مدام انجام می دهد. مثلا در همان مثالی که شما زدید به نظر شما کمک به کودکان کار نیاز واقعی تریست یا مسافرت به تایلند؟ اگر جواب شما اولیست حالا به این سوال جواب بدهید تبلیغات سیستم بازار بر روی کدامیک به شدت متمرکز است؟ خب مسلما بر روی دومی! چرا؟ چون در اولی سودی به لحاظ اقتصادی متصور نیست.بنا براین به راحتی اولویت این دو را در ذهن ما عوض میکند.به طوریکه احتمال اینکه کسی پول خود را به جای سفر به تایلند یا خرید گوشی جدید، صرف کودکان کار کند به صفر می رسد.( البته شاید با توجه به منش و فحوای کلامتان، شما کمک کردن به کودکان کار را برگزینید!!!!!!) . اختیار در نظام بازارخیلی هوشمندانه تر سلب می شود نه آنقدر ساده انگارانه که شما تصور می کنید.
نکته دوم. خیلی خوب شد که درباره ی ضرر زدن به طبیعت و بی معنی بودن آن روشنم کردید.چون دقیقا قصد داشتم به این نکته بپردازم که بازار همیشه از واژه نادرست طبیعت بی جان بهره برده تا صحبت کردن از طبیعت و اعتراض به نابودی کشیدن منابع آن را ” خیلی با معنا” تصور نکند! اگر شما طبیعت زنده را در گاو و گوسفند خلاصه می کنید من اینکار را نمی کنم و اگر براستی اعتقاد دارید آنچه با طبیعت انجام داده ایم تغییر شکل بوده و نه تخریب، فکر نمی کنم برای ادامه این بحث نقطه اشتراکی بین من و شما باشد. از آنجا که منطق شما را در پاسخگویی منطقی محکم و مستدل نمیبینم و احساس می کنم بیشتر قصد تخفیف طرف مقابل را دارید تا پاسخگویی،اگر مجبور نباشم ترجیح می دهم که بحث را ادامه ندهم. اگرچه همچنان خواننده وبسایت خوب شما خواهم ماند.
جناب سلطانی عزیز،
حقیقتا من قصد تخفیف نداشته ام، و فی الواقع نشانه ای از اون هم در کامنت خودم نمی بینم. منتها در هر حال، احساس تخفیف ذهنی است، و من نمی تونم خلافش رو به عینه به شما نشون بدم و نهایت تکبر خواهد بود که بگویم شما چنان احساسی نکرده اید، بنابراین عذر من رو بپذیرید.
بحث جالبی است، من علاقه دارم به احترام شما بحث رو در زمین شما ادامه بدیم.
به نظرِ من، بحث روشن تر خواهد شد، اگر شما به من کمک کنید تا بدیل اقتصادِ رقابتی رو پیدا کنیم. اگر به نظرِ شما هم معرفیِ این بدیل کمک خواهد کرد، این رو کمی بشکافید.
با احترام
رضا – معاون سردبیر
پیشاپیش از طولانی شدن این مطلب عذر خواهی می کنم.
در رابطه با کامنت قبلی شما برداشت من به آنصورت بود که گفتم و طبیعی است که برداشت من، تنها برداشت من است نه الزاما واقعیت.بنابراین ممکن است حق با شما باشد.
برگردیم به بحث اصلی.اقتصاد بازار متضمن استفاده ی حداکثری از استعداد ها و پتانسیل های یک جامعه است. یک اقتصاد رقابتی به کسانی که ایده های نو و بدیع دارند انگیزه ی لازم جهت فعالیت را می دهد.در کنار منفعت مالی، نکات مثبت زیادی را می توان برای بازار عنوان کرد که نیازچندانی به اثبات آن نیست.با یک نیم نگاه به وضع مردم کشور هایی که سنت اقتصاد رقابتی و بازار در آن دیر پایه است می توان فهمید که هم کشور های آنها به لحاظ قدرت اقتصادی(و البته نظامی) در دنیا پیشتازند و هم مردم آنها از حقوق انسانی و کرامت بیشتری برخوردارند. جدا از اینکه فکر می کنم حداقل تا کنون بدیل بهتری برای اقتصاد رقابتی نیامده، تخصصی هم در امر اقتصاد ندارم که بتوانم بدیلی برای آن بسازم و البته چنین قصدی هم ندارم. در عین حال نمی خواهم مانند اکثر روشنفکران چپ گرا فقط غر بزنم.(چون علاوه بر اقتصاد دان، روشنفکر هم نیستم.)ولی توقع دارم حامیان نظام بازار به کاستی های این نظام توجه کنند و کوشش خود را تنها مصروف بسط و تبلیغ آن نکنند.پیامد های اجتماعی اقتصاد رقابتی به خصوص برای کشور هایی که چنین نظامی در آنها ریشه دار نیست، الزاما مثبت نخواهد بود.(به وضعیت اسفناک روسیه در زمان یلتسین نگاهی بیندازید).تنها یک لحظه تصور می کنم اگر هم اکنون چنین اقتصاد کاملا خصوصی و رقابتی در ایران خودمان پیاده شود چه بر سر قشر فقیر جامعه که نه سرمایه ای دارند، نه آموزشی دیده اند خواهد آمد.وقتی در قیاس فرانسه و آمریکا توکویل فرانسوی می گوید”بزرگترین مزیت آمریکا این است که آمریکایی ها برابر زاده می شوند و نیاز به برابر شدن ندارند” این نگرانی مهم در قیاس ایران و آمریکا دیگر تکلیفش معلوم است. من به شخصه اعتقاد دارم ما با آن دست و دلبازی که آمریکایی ها عرصه ی اقتصادشان را باز می گذارند نمی توانیم عمل کنیم. چون آنها حداقل هایی را دارند که مردم ما ندارند و تضمینی نیست که اگر دولتی نباشد که به نفع قشر پایین دست برخی از معادلات بازار را به هم بزند، خود بازار حقوق فقرا، بی سوادان ، بیماران، بی سرپرستان و … را تامین کند. به خصوص که همه می دانیم تنها قانون بازار، سود بیشتر است.
مطلب را کوتاه می کنم:
تقاضای من به عنوان خواننده شما این است که به نقد چپ گرایان معاصر نظیر اسلاوی ژیژک، آلن بدیو، نویسندگان مکتب فرانکفورت و وامداران فکری آنها به اقتصاد بازار(در کنار مطالب هر روزه تان) پاسخ دهید. من با افکار شما آشنایی نسبی دارم ولی بیشتر مشتاقم تا پاسخ های شما را به نقد های به حق چپ گرایان که بسیاری از مدعیاتشان را به روشنی در دنیای امروز می بینم، بخوانم. به همین منظور از میان موارد زیادی که چپ گرایان مطرح کرده اند( و به لحاظ دشواری، فهم بسیاری از آنها هنوز هم برای خود من میسر نشده است) یک پیامد اجتماعی ساده را در نوشته ی نخستم عنوان کردم.
” نظام بازار جای نیاز های واقعی را در بسیاری از موارد با نیاز های کاذب پر می کند. این کار را از طریق پروپاگاندا انجام می دهد.”
با تشکر از حوصله شما
چشم. شروع کرده ام به آشنا کردن خود با اندیشه های ژیژیک. از دلش مقاله ای خواهم نوشت.
در ضمن، تاخیر من در پاسخگویی به دلیل اشکالی در مرورگر اینترنتم بود که رفع شد.از این بابت پوزش می خواهم.